اصلاح گربیدار اصلاح گربیدار؛ آشنایی با بعضی ازنظرات اصلاحی حضرت آيت الله سید جوادسید فاطمي درسطح جامعه اسلامی تحت زعامت ولایت فقیه زمان امام خامنه ای دام ظله به همراه بیاناتی از حضرت امام خمینی (ره ) مقام معظم رهبری ( مدظله ) و مراجع تقلید زیدعزهم

عالم ربانی ؛ آشنایی با سیره عملی و اخلاقی ومعنوی

صحبت به میان آوردن از بزرگ مردی که عمر شریف خود را در راه عبودیت خداوند و حفظ و ترویج دین الهی و پیروی حقیقی از قرآن و اهل بیت طی نموده است، آن مهذب و متقی،آن سالک الی الله آن صاحب ملکات الهیه کار بسیار مشکل و شاید ناممکن باشد. ولیکن برای آنکه چراغ راه حال و آینده باشد و در جهت الگوگیری از آن بزرگوار مطلبی چند از سیره شان که برنگارندگان این مطلب(عبدالصالح) در طی بیش از سالها بهره بردن از جلسات درس فقه ؛ شرح من «یحضره الفقیه علامه مجلسی(ره) و لمعه ،تفسیر قرآن کریم، اصول عقاید، در حالات و مسکنات، بیاناتشان، پرسش و پاسخ هایمان،نوشتارها، شرکت در نماز جماعت آن معظم له و ... که(اساس آنها طبق آیات و سنت اهل بیت عصمت و طهارت(س) و گفتار و حالات بزرگان دین است ثابت شده و مکشوف می باشد نکاتی چند آورده شده است:

در بیان مراجع تقلید و فقهاء

حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی(ره) : ایشان در تقریظشان بر معظم له چنین آورده اند (لازم به ذکر آن که ترجمه متن در اینجا آورده شده و متن نامه در بخش ضمائم همین نوشتار آمده است): 
«بنام خداوند بخشنده بخشایشگر حمد می کنیم خدا را که به ما اجازه داده روایت نعمت های بزرگ و حدیث گفتن به نعمت هایش ، صلوه و سلام بر افضل آن کسانی که از خدا خبر آورده به ما و روایت کرده ، و صلوات بر فرزندانش که از پیغمبر روایت کرده اند  

بخشهایی از ترجمه کتاب توحید مفضل

بخشهایی از ترجمه کتاب توحید مفضل از حضرت آيت الله سید جوادسید فاطمي  دام ظله  : قابل توجه : حدیث مشهور به نام توحید مفضل از امام صادق علیه السلام که در چهار نوبت در چهار روز به یکی از اصحابش بیان فرموده در روز اول در بابت خلقت انسان، روز دوم در خلقت حیوان، روز سوم در نظام آسمان، روز چهارم در حکم بلاها و آفتها مأخذ آن بحارالانوار جلد 3 ص 57

بخشهایی از ترجمه کتاب توحید مفضل

 

بخشهایی از ترجمه کتاب توحید مفضل از حضرت آيت الله سید جوادسید فاطمي دام ظله

قابل توجه : حدیث مشهور به نام توحید مفضل از امام صادق علیه السلام که در چهار نوبت در چهار روز به یکی از اصحابش بیان فرموده در روز اول در بابت خلقت انسان، روز دوم در خلقت حیوان، روز سوم در نظام آسمان، روز چهارم در حکم بلاها و آفتها مأخذ آن بحارالانوار جلد 3 ص 57

ترجمه قسمت دوم کتاب :
مفضل گفت در اینجا وقت زوال رسید مولای من برای نماز پا شد و فرمود صبح زود بیا پیش من انشاالله . از پیش آن حضرت برگشتم خیلی شاد بودم به چیزهائی که شناخته و دانسته بودم و بشاش بآنچه حضرتش بمن داده بود و خدا را شکر می کردم به آنچه بمن انعام کرده بود و به نعمتهائی که بمن ارزانی داشته بود و به آنچه مولای من بمن آموخته و تفضل کرده بود شب را خوابیدم، مسرور به آن عطاها که آموخته بودم و واقعا خود را مزین با آنها می دیدم، اینجا مجلس اول بپایان رسید پیروش مجلس دوم است از کتاب ادله بر خلقت و تدبیر و رد بر قائلین به اهمال و انکارکنندگان عمد و تدبیر بروایت مفضل از حضرت صادق(ع) .
مفضل گفت چون روز دوم شد اول وقت رفتم بمن اجازه داده شد شرفیاب شدم آنحضرت امر بجلوس فرموده نشستم، فرمود حمد خدا راست که مدیر و مدبر(مبدء) دورها و برگرداننده فوجها و دستجات است طبقی بعد از طبق دیگر و عالمی بعداز  عالم دیگر تا جزا دهد کسانی را که بد کردند طبق کردارشان و به کسانی که کار نیک انجام دادند جزای نیک عطا فرماید و همه از روی عدل او که پاکست اسامی او وبزرگ است نعمتهای او، بمردم ظلم می کند لیکن مردم خود بنفس خود ستم می کنند و گفتار او جلت آلائه باین سخن دلالت دارد:
فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره . و مانند این آیات در کتاب خودش که در آن بیان هر چیز است و باطل بر آن راه ندارد چه از جلو و چه از پشت سر، نزول یافته از حکیم پسندیده خصال است، بهمین منوال آقای ما محمد صلی الله علیه و آله گفت :
پاداش جز کردارهای خود شما نیست که بر شما بر می گردد سپس بر سر مبارک را لحظه ای پائین انداخت بعد فرمود ای مفضل مردم حیران و سرگردانند، مستی هستند که در طغیان خود گمگشتگان و شیاطین و طواغیت خود اقتداء کنندگان، بینایان نابینائی هستند که نه می بینند، گویندگان گنگی هستند که تعقل نمی کنند شنوندگان کری هستند که نمی شنوند، به پستی راضی شده اند و خیال می کنند که آنان راه یافتگانند از درجه نیکان هوشیار میل کرده و در چراگاه ناپاکان و پستان چرا میکنند مثل اینست که آنان از آمدن ناگهانی مرگ خاطر جمعند و از مجازات خلاص شده اند وای بر آنان که چقدر شقی شده اند و چه طولانی است زحمت و مشقتشان و شدید است بلایشان در روزی که هیچ دوستی از دوستیش چیزی را بی نیاز نمی کند و کسی یاری نمی شود مگر انکه را که خدا رحم باو بنماید.
مفضل گفت حرف امام (ع) در من خیلی اثر کرد و گریه کردم فرمود تو گریه نکن خلاص شدی زیرا تو قبول کرده و نجات یافتی بواسطه معرفت و شناختی که داری سپس فرمود شروع می کنم برای تو درباره حیوانات تا بتو واضح شود از وضع آنها آنچه در غیر آنها برایت واضح شده :
فکر کن در بنیۀ حیوان که چگونه مهیا شده نه چندان سفت و سخت است که مثل سنگ باشد که اگر چنین بود حیوان نمی توانست باطرافش میل کند و بگردد و در کارها تصرف نماید و نه خیلی نرم و سست که نتواند چیزی را حمل نماید و تن خود را هم بزحمت نگهدارد آن از گوشتی که قابل تا شدن است آفریده شده در میان آن استخوان سفت و سخت که آن را رگها و عصبها نگهداشته و بعضی به بعض دیگر محکم و بسته شده است و بر روی آن پوشانده شده پوستی که بتمام بدن احاطه دارد بمانند آن هیکلهائی که از چوب درست شده و پارچه بر آن پیچیده و با نخها محکم بسته شده و بر روی آنهم با صمغ لعاب داده می شود، که چوبها منزله استخوانها پارچه ها بمنزله گوشت و تخمها بمنزله رگ و عصبها و لعاب بمنزله پوست است اگر جایز بود که حیوان متحرک بطور تصادف پدیدار شده و صانعی او را نیافریده باشد جایز بود که در هیکلها و مجسمه ها چنین باشد اما چون این در مجسمه ها غیرقابل قبول است در حیوانها بطور مسلم قبول نخواهد شد.
فکر کن پس از این در بدن چهارپایان چون اینها برای بدن انسان آفریده شده لذا گوش و چشم دارند تا انسان احتیاجش را با آنها مرتفع نماید و اگر آنها کور و کر بودند انسان نمی توانست از آنها استفاده کند و خود حیوان نمی توانست در حوائج خود تصرفاتی بنماید از اینها گذشته ذهن و عقلی هم داده نشده اند تا اینکه به انسان ذیل شوند و خودداری نکنند آنجا که انسان او را شدیدا بزحمت می اندازد و بار سنگین بر او حمل می کند، اگر کسی بگوید: بعضا برای انسان غلامانی هستند که ذلیل می شوند و بسخت ترین کارهای او تن می دهند در حالیکه بی عقل و بی ذهن نیستند در جواب این سوال گفته می شود :
این قبیل افراد کم هستند اما اکثریت آن چنانکه حیوانات مطیع می شوند دربار بری و آسیاب کردن و غیرذلک مطیع نمی شوند و به انجام آنچه انسان باو احتیاج دارد تن نمی دهند، از این گذشته اگر مردم این قبیل کارها را با بدنهای خود انجام می دادند به انجام چیزهای دیگر نمی رسیدند زیرا در اینصورت بجای یک شتر و یک قاطر بچند نفر احتیاج می شد و این کار مردم را به خود مشغول می کرد بطوریکه دیگر برای صنعتها وقت باقی نمی ماند با خستگی سختی که به آنها در بدنهاشان می رسید و تنگی و مشقت در زندگیشان.
ای مفضل فکر کن در این سه قسم از حیوان و در خلقتشان آنچنانکه هر یک بر وفق صلاحشان آفریده شده اند، انسان که مقدر شده صاحب ذهن و درک و فطنه باشد و کارهائی مانند بنائی و نجاری و زرگری و مانند اینها انجام دهد لذا برایش کف و پنجه بزرگ، دارای انگشتان محکم آفریده شده تا بتواند اشیاء را بگیرد و این صنعتها را با دستها بسازد و محکم نماید، و گوشتخواران که مقدر شده زندگیشان از شکار بگذرد لذا پنجه های لطیف و فشرده دارای انگشتان کوچک و چنگالهائی که برای گرفتن شکار صلاحیت داشته باشد اعطاء شده اند اما برای صنعت نه، و علف خواران که نه صاحب صنعتند و نه شکارچی لذا برای بعضیها سمهای شکاف دار آفریده شده تا آنها را از سفتی و سختی زمین موقعی که حیوان می خواهد چرا نماید نگهدارد و به بعضیها سمهای یکپارچه و مدور که وسطش گود است مانند گودی کف پای انسان که بر زمین استوار شود و برای سواری دادن و باربری آماده گردد.
تأمل کن تدبیری را که در خلقت گوشتخواران بکار برده شده دندانهای تیز و انگشتان کوچک محکم و دهان بزرگ و وسیع به آنها آفریده شده چون مقدر شده که طعامشان گوشت باشد طوری خلق شده اند که به آن وضع سازگار باشد و به اسلحه و ادوات مخصوص مجهز شده اند که شکارنمودنشان بکار آید و همچنین درنده هایی از مرغان را می بینی که دارای چنگال و منقارهای مخصوص اند که برای دریدن شکار بکار آید اگر وحوش دارای چنگالهائی مانند چنگالهای مرغان شکاری بود دارای چیزی بود که احتیاج به آن ندارد زیرا آنها صید نمی کنند و گوشت نمی خورند و اگر حیوان درنده سم داشت آنچه باو احتیاج داشت داده نشده بود یعنی آن سلاحی که با آن شکار کند و تعیش نماید آیا نمی بینی که چگونه هر یک از این دو صنف آنچه برای او لازم و مناسب است بلکه چیزی که بقاء و صلاح او به آن بستگی دارد اعطاء شده اند.
نگاه کن الان به چهارپایان می بینی که چگونه مادرشان را پیروی می کنند و مستقلا براه افتاده و حرکت می کنند و هیچگونه احتیاج به حمل و تربیت ندارند آنطوریکه بچه های انسان احتیاج دارد و به این خاطر است که نیست نزد مادرشان آنچه در مادران بشر است از رفق و علم به تربیت و داشتن نیرو بواسطه دستها و انگشتان آماده برای آن بهمین جهت مجهز شده اند به نیروئی که خود مستقلا بایستند بدون کمک مادر راه بروند و همچنین می بینی بسیاری از مرغان را مانند مرغ خانگی و دراج و قیچ (مرغی است شبیه به کبک) که وقتی از تخم بیرون آمدند براه می افتند و دانه می چینند و اما آنچه از آنها ضعیفند و روی پای خود می ایستند مثل جوجۀ کبوتر و یمام و حمر برای مادرانشان عاطفۀ زیادتری داده شده می بینی که غذا را در دهان جوجگان خود می چینند بعد از آنکه در حوصله خود آن را نگهداری نموده اند همینطور غذا می دهند تا جوجه مستقل شود بهمین جهت کبوتر جوجه زیاد داده نشده بمانند مرغ خانگی که زیاد داده می شود تا اینکه مادر بتواند بترتیب جوجه هایش برسد و فاسد نشوند و نمیرند و این از تدبیر خدای حکیم و لطیف و خبیر است که به هر یک داده شده آنچه شایسته اوست.
نگاه کن بپاهای حیوان موقع راه رفتن که جفت جلو می آیند اگر یک یک بیایند برای راه رفتن جور نمی شود زیرا حیوان موقع رفتن بعضی از پاها را حرکت می دهد و به بعض دیگر تکیه می کند صاحب دوپا یکی را حرکت می دهد و به یکی دیگر تکیه می کند و صاحب چهار پا دو تا را حرکت داده و بدوتا تکیه می کند و این دو خلاف هم است زیرا اگر چهار پا دو تا را از یک طرف حرک دهد و بدوتای طرف دیگر تکیه کند بر زمین قرار نمی گیرد همچنانکه تخت و امثال آن چنین است و به دو طرف قرار نمی گیرد بهمین جهت حیوان بموقع راه رفتن دست راست را از جلو با پای چپ از عقب و آندو دیگر را هم اینچنین برخلاف حرکت می دهد و در هر حال بر زمین استوار است و ساقط نمی شود.
آیا نمی بینی الاغ را که چطور تن به آسیاب کردن می دهد و بارکشی می کند و او اسب را می بیند که پذیرائی می شود، و شتر اگر رم کند چند مرد نمی تواند طاقت بیاورد چگونه به یک بچه مطیع می شود و گاو پرزور چگونه مطیع صاحبش می شود و تخته زمخت کشاورزی را بگردنش گذاشته و با آن زراعت می کنند و اسب نجیب که رو در روی شمشیرها و نیزه ها قرار می گیرد و آماده می شود برای سوارکارش و گله گوسفند را یکنفر می چراند و اگر گله متفرق شود و هر یکی بکناری برود چوپان نمی تواند جمع آوری نماید و همچنین جمیع اصنافی که به انسان مسخر شده اند.
چرا چنین شده ؟ جز اینکه آنها عقل و تأملی ندارند زیرا اگر آنها عقل و تأمل می داشتند در بسیاری از کارها پاپیچ انسان می شدند تا جائیکه شتر از راهبرش امتناع می کرد و گاو از صاحبش و گوسفندان از گله متفرق می شدند و امثال اینها و همچنین است این درندگان اگر دارای عقل و تامل بودند و با هم دست یکی می شدند برعلیه انسان بی شک انسان را مستأصل و هلاک میکردند در آن وقت چه کسی می توانست در مقابل شیرها و گرگها و پلنگها و خرسها اگر با هم می شدند و بکمک هم حمله بمردم می کردند مقاومت کند ایا نمی بینی که چگونه این حال از آنان دور شده و عوض اینکه مردم از آنها بترسند که مبادا روزی دست یکی شوند و انتقام بگیرند، آنها از آبادیها می ترسند و از انسانها رم می کنند و برای طلب قوت فقط شبها بیرون می آیند، بلی آنها با آن قدرت مثل اینست که از انسانها می ترسند بلکه منع شده و رانده شده اند از انسانها و اگر این معنی نبود پاپیچ انسانها می شدند و زندگی را بر انسانها تنگ می گرفتند.
برای سگ در میان این درندگان عاطفه ای برای صاحبش قرار داده که یکنوع حمایت و نگهداری از صاحبش می کند و در خانه و بامها رفت و آمد می کند بخصوص در تاریکی شب برای نگهداری منزل صاحبش و ترس و حمله را از آن دفع می کند و در دوستی صاحبش به آنجا می رسد که در پای آن خود را بهلاکت اندازد و در پای مال و گله اش و با او الفت پیدا می کند نهایت الفتی که حتی با او به گرسنگی و ظلم صبر می کند و سگ با این صفت الفت آفریده نشده جز اینکه برای انسان نگهبان باشد، برای این سنگ قرصی بدن با دندانهای تیز و چنگالهای درنده و صدای هولناکی تا دزد بترسد و اجتناب کند از جاهائیکه سگ از آنها پاسبانی می کند و منع می نماید.
ای مفضل تامل کن صورت حیوان را که چگونه است آن :
خواهی دید چشمانش به جلو باز است تا آنچه پیش رویش هست ببیند و بدیوار نخورد و بچاه و چاله نیفتد، دهانش را می بیند که منشق است از پائین پوزه و اگر مانند انسان بالاتر از چانه شق می شد هرگز نمی توانست از زمین چیزی بردارد و بخورد مگر نمی بینی که انسان نمی تواند با دهانش بردارد و بخورد او با دستش می خورد واین کرامتی است که مرا ورا بر سایر خورندگان.
و چون برای حیوان دستی نیست که با آن علف بردارد و بخورد لذا دهانش را از پائین پوزه منشق کرده تا علف را از زمین بگیرد و با دندانش ببرد و بواسطه لبها کمک شده که بواسطه آنها آنچه در نزدیک و اطراف است پیش می کشد و می گیرد.
عبرت گیر درباره دم حیوان و منفعتی که در آن هست آن بمنزله طبقی است بر دبر و فرج که همه را ستر می کند و می پوشاند و از منافع دم اینکه چون مابین دبرو بلندیهای شکم حیوان آلوده است و در آنجا مگس و پشه جمع میشود به حیوان دم داده شده بجای مگس پران که از آن موضع با آن دفع می کند، و باز حیوان، با حرکت دادن دم راحتی می یابد زیرا ایستادن حیوان روی چهاردست و پا است و دو دست جلو مشغول برداشتن سنگینی بدن است و تصرف و تقلبی ندارد لذا با حرکت دادن دم به راست و چپ برایش راحتی می شود، باز در آن منافع دیگری است که وهم از درک آن قاصر است که در مواقع احتیاج آن را می داند مثلا موقعی که حیوان در گل فرو می رود در آن وقت چیزی جهت کمک کردن به آن بهتر از دمش نیست که از دمش بگیرند و بلندش کنند و در موی دم برای انسان منافع بسیار است که در حوائج خود بکار می برد، کمر حیوان را مسطح قرار داده و حیوان بروی خود بر دست و پا قرار دارد تا بتوان سوارش شد و قرار داده فرجش را که از پشت پیدا است تا نرینه بتواند با او مقاربت کند و اگر در پائین شکم بود مثل جایگاه فرج در زن هرگز نرینه تمکن نداشت.
آیا نمی بینی که حیوان نمی تواند روبرو با ماده مقاربت نماید همچنانکه مرد با زنش چنین می کند.
ملاحظه کن خرطوم فیل را و آنچه در آنست از لطف تدبیر زیرا آن بجای دست است در گرفتن و خوردن علف و آب و وسیله فروبردن به اندرون و اگر خرطوم نبود حیوان نمی توانست چیزی را از زمین بردارد زیرا حیوان را گردن نیست که دراز کند مثل سایر چارپایان و چون گردن ندارد بجای آن با خرطوم دراز کمک داده شده تا احتیاجش را بواسطه آن رفع نماید آیا کیست آنکه خرطوم را بجای گردن که ندارد عوض داده تا بجایش کار کند جز کسی که رئوف و مهربانست به خلقش و چگونه این با اهمال سازش دارد آنچنانکه ستمگران می گویند.
اگر کسی بگوید چرا دارای گردن آفریده نشده مثل سایر چهارپایان؟ باو گفته می شود: چون سر و گوشهای فیل چیزهای بزرگی هستند بسیار سنگین اگر روی گردن بزرگی قرار گیرند ای بسا گردن را می شکنند وسستش می کنند بهمین جهت سر حیوان را به تنش چسبانده تا اینکه سنگینی سر و گوشها به حیوان نرسد و آفریده شده برای حیوان بجای گردن لب بخصوص(خرطوم) تا به واسطه او غذایش را بردارد.
پس حیوان با نداشتن گردن دارای چیزی است که با آن احتیاجش را رفع می کند و به آن می رسد. الان ببین که چگونه فرج ماده فیل را در پائین شکمش قرار داده که وقتی حیوان برای جفت گیری بهیجان می آید بلند می شود و خود را آشکار می کند تا نرینه بتواند با آن جفت شود.
عبرت گیر از اینکه چگونه فرج ماده فیل برخلاف دیگر حیوانات قرار داده شده و سپس این خصلت به او داده شده تا اینکه مهیا شود برای کاری که در آن دوام و بقاء نسلش می باشد.
در خلقت زرافه(شتر،گاو،پلنگ) و اختلاف عضوهای آن و شباهت آنها به عضوهای اقسام مختلف از حیوانات فکر کن، چه سرش بسر اسب و گردنش گردن شتر و سمهایش مثل سم پای گاو و پوستش مثل پوست پلنگ است، عده ای از مردم جاهل بخدای عزوجل خیال کرده اند که حیوان از نرهای مختلف بعمل آمده و سببش اینست که عده ای از حیوانات بیابان که جهت آب خوردن می آیند به بعضی از چرندگان می جهند و نتیجه اش مثل همین حیوان می شود که در واقع مانند اینست که حیوانات از چند صفت گرفته شده است و این نادانی است از گوینده اش و کمی معرفت او است به پروردگار جل قدسه در صورتیکه هر صنف از حیوان بهر صنف دیگر نزدیک نمی شود، اسب با شتر جفت نمی شود و نه شتر با گاو، فقط بعضی از حیوانات با بعض مشابه خود که خلقتشان بهم نزدیک است جفت می شوند چنانکه اسب با الاغ جمع می شود و از میانشان استر بهم می رسد و گرگ با کفتار نزدیک می شود و از میانشان سمع بعمل می آید و آنچه از میان این دو بهم می رسد طوری نیست که عضوی از آن به یک صنف و عضو دیگری بصنف دیگر شبیه باشد چنانکه در زرافه چنین است که عضوی از آن به اسب و عضو دیگر به شتر و گاو رفته مثل چیزی که متوسط بین این دو و مخلوطی از هر دو می باشد مثل آنچه در استر می بینی که سر و دو گوشش و دم و سمهایش را حد متوسط بین این عضوها از اسب و الاغ و صدایش مثل مخلوط شده ای از صدای اسب و الاغ می باشد و این دلیل بر این است که زرافه از جفت شدن صنفهای مختلف از حیوانات نیست همچنانکه جهال خیال کرده اند بلکه آن خلقت عجیبی است از مخلوقات خداوند و دلیل بر قدرتش هست که چیزی او را عاجز نمی کند و بر اینکه دانسته شود که او آفریننده تمامی اصناف حیوانات است، جمع کند بین آنچه را که بخواهد از آنها در هر چه بخواهد و در خلقت اضافه می کند و زیاد می آورد آنچه را بخواهد و ناقص می کند از آنها آنچه را بخواهد تا دلالت کند بر قدرتش که بر همه چیز قادر است و چیزی او را عاجز نمی کند موقعی که ایجاد آن را اراده کند و اما درازی گردن و منفعت حیوان در آن باین است که محل نشوونمای حیوان در جنگلهای پر از درختان بلند است و او احتیاج بگردن دراز دارد تا بتواند از میوه آن درختهای بلند بخورد.
تامل کن در خلقت بوزینه و شباهت آن به انسان در بسیاری از عضوهایش، منظور سر و صورت و دوشها و سینه است و همچنین اندرونش شبیه به اندرون انسان است و مخصوص شده از آن مشابهت بذهن و داشتن دراکه که بواسطه آن اشاره های سرپرستش را می فهمد و بسیاری از کارهای انسان را که می بیند حکایت می کند تا جائیکه خلقتش بخلقت انسان نزدیک است و همچنین کارهایش و تدبیر چنین خلقتی اینست که برای انسان عبرت باشد و بداند که او هم از طینت حیوانات است و از اصل و ریشه آنها زیرا خلقتش نزدیک خلقت آنها می باشد و اینکه اگر نبود آن فضیلتی که خداوند تفضیلش داده در ذهن و عقل و نطق او هم مثل بعضی از حیوانات بود، با آنکه در بدن بوزینه زیادتی دیگری هم هست که بین آن و انسان را جدا می کند مثل پوزه و دم آویزان و موئی که تمام بدنش را پوشانده و این زیادتی از آن مانع نمیشد که بوزینه بانسان ملحق شود اگر ذهنی مثل ذهن انسان و عقلی مثل عقل او و نطقی مثل نطق او به بوزینه داده شده بود و جدائی جداکننده بین آن و بین انسان همانا نقص عقل و ذهن و نطق حیوان است.
نگاه کن ای مفضل بر لطف خداوند جل اسمه بر حیوانات که چگونه بر آنها پوشانیده این لباس را از موی و پشم و کرک تا حفظ کند از سرما و آفتهای بسیار رویاهایشان باسم و ناخن و پایوش و خف پوشانیده تا از برهنگی حفظ نماید بلی چون آنها کف و انگشتانی ندارند که ریسندگی و بافندگی کنند لذا آنها را کفایت کرده و امر پوشاک آنها را در خلقتشان قرار داده است همچنانکه مادامی که زنده هستند باقیست و احتیاج به عوض کردن و نوکردن ندارند اما انسان دارای فن و کف آماده برای انجام کار است می ریسد و می بافد و برای خود لباس درست می کند و آن را در حالات مختلف عوض می کند و برای او در این باره از چند جهت مصلحت است، از جمله اینکه او با درست کردن لباس از عبث مشغول می شود و از آنچه کفایت کارهایش بآن وادار می نماید از طغیان و فساد و از جمله اینکه او با کندن لباس هر وقتی بخواهد و همچنین با پوشیدنش وقتی بخواهد استراحت و تفریح می کند و با تهیه چند نوع لباس برای خود تجمل فراهم می کند و با پوشیدن و عوض کردنش لذت می برد و همچنین با صنعت خود کفشها و پوتین ها را تهیه می کند که قدمهایش را حفظ می کند و در این کارها وسیله معیشت است برای آن کسی که اینها را انجام می دهد و کسب و کار است برای او که قوت خود و عیالش از آن در می آید و خلاصه موی و پشم و کرک برای حیوانات بجای لباس و سمها و پاپوشها بجای کفش آنها می باشد.
ای مفضل فکر کن در خصلت عجیبی که در نهاد بهائم گذاشته شده است آنها وقتی می میرند خودشان را می پوشانند و دفن می کنند همچنان که انسانها مردگان خود را دفن می کنند، اگر نه چنین بود پس کجاست لاشه این همه وحشیها و درندگان و غیر آنها که چیزی از آنها دیده نمی شود و کم هم نیستند که بواسطه کم بودن نامعلوم باشند و اگر کسی بگوید که آنها از آدمیزاد کم نیستند دروغ نگفته، از آنچه در بیابانها و کوهها می بینی حساب کن و عبرت گیر، ازگله آهو، گاو وحشی و الاغ وحشی و گوزن و بز کوهی و غیرذلک از وحشی ها و اصناف و درنده ها از شیرو گرگ و پلنگ و غیر ذلک و اقسام حشرات و خزندگان و همچنین دسته پرنده از کلاغها و کبوترها و اردکها و لک لک ها و اصناف درنده از پرندگان که وقتی می میرند چیزی از آنها دیده نمی شود مگر گاه گاه آنهم یکی یا دو تا که صیادی صید می کند یا درنده پاره اش می نماید بلی وقتی که آنها مرگ خود را حس می کنند خود را به پناهگاهی می کشانند و در آنجا مخفی می شوند و در همانجا می میرند و اگر چنین نبود بیابانها از لاشه حیوانات پر می شد بطوریکه بوی بد آنها هوا را فاسد می نمود و وبا و مرضها ایجاد می گشت نگاه کن به این خصلتی که انسانها بآن رسیده و انجامش بواسطه تمثیل اول که بر آنها مثال زده شده(در قصه قتل قابیل هابیل را که خداوند کلاغ را وادار کرد که کشته برادرش را دفن کند و فرزند آدم یاد بگیرد) چگونه در طبع آن حیوانات نهاده شده تا اینکه انسان از عوارض ناگوار و ناراحتیهای آن سالم بماند.
ای مفضل در هشیاری و زیرکی که در بعضی حیوانات نهاده شده فکر کن که از لطف خداوند عزاسمه در نهاد آنها گذاشته شده تا احدی از مخلوقاتش از نعمتهای او دست خالی نباشد و این نه از ناحیه عقل و تامل حیوان باشد بلکه برای مصلحتها در طبع و خلقتشان نهاده شده .
این گوزن است که مارها را می خورد و شدیدا تشنه می شود اما از نوشیدن آب خودداری می کند برای اینکه می ترسد سم در بدنش پراکنده شود و او را بکشد، در کنار گودال آب بحال تشنگی می ایستد و از شدت عطش ناله می کند ناله بلند و از آب نمی خورد چه اگر آب بخورد همان ساعت می میرد.
نگاه کن به آنچه در نهاد این حیوان گذاشته شده از تحمل تشنگی غالب برای ترسی که از نوشیدن آب دارد و این چیزی است که شاید انسان ممیز عاقل در چنین موقع نتواند خودداری کند.
و روباه وقتی که طعامی گیرش نیامد خود را به مردن می زند و شکم خود را باد می کند بطوریکه پرنده ها خیال کنند که او مرده است و چون برروی آن می نشینند که آن را پاره پاره کرده و بخورند، روباه بی درنگ می جهد و شکار می کند آیا  کیست که روباه بی زبان و بی تأمل را با این حیله مجهز کرده بجز کسی که عهده دار روزیش شده که باین وسیله و وسائل دیگر روزی را باو برساند؟
برای اینکه روباه عاجز است از آن پرش و جهشی که حیوانات درنده برای شکار دارند لذا با چنین حیله و مکر مجهز شده برای معیشتش، و دلفین(خوک دریایی) که بخواهد پرنده را شکار کند حیله اش اینست که ماهی را می گیرد و می کشد و از هم بازش می کند بطوریکه روی آب پخش باشد و خودش را زیر آن پنهان نموده و آب را تکان می دهد که زیر آن دیده نشود و کمین می کند تا مرغی روی لاشه ماهی می نشیند که بخورد می جهد و او را شکار می کند، در این حیله نگاه کن که چگونه در طبع این حیوان برای قسمی از مصلحت گذاشته شده .
مفضل گوید : گفتم ای مولای من خبر ده بمن از اژدها و ابر فرمود : ابر مثل موکل بر اژدها است که هر کجا بیاید می رباید همچنانکه سنگ مغناطیس آهن را می رباید و آن از ترس ابر سر را بزمین فرو نمی کند و همیشه نگران است بیرون نمی آید مگر یکبار در وسط تابستان در آن موقع که آسمان در نهایت صافی باشد و در آن تکه ای از ابر نباشد، گفتم چرا ابر به اژدها موکل شده و او را کمین نموده تا هر جا یابد برباید؟ فرمود برای اینکه ضرر آن را از مردم دفع نماید.
مفضل گوید : گفتم ای مولا من از حیوانات و آنچه در آنها از مایه عبرت است برای عبرت گیرندگان برای من توصیف کردید الان از نمله صغیره و مورچه و پرنده توصیف فرما، فرمود : ای مفضل تامل کن صورت ذرۀ حقیر کوچک را آیا در آن می توانی نقصی پیدا کنی که ناقص شود از او چیزی که صلاح آن در آن چیز است و این تقدیر و تدبیر صواب  از کیست؟ آیا بجز از تدبیری که در مخلوقات کوچک و بزرگ و خورد و کلان جاری می باشد.
نگاه کن بمورچه و اجتماع آنها را در فراهم کردن قوت و مهیاکردنشان، تو جماعتی از آنها را می بینی که وقتی حبه را بر لانه حمل می کنند مثل جمعیتی از مردمند که طعام یا غیر آن را حمل می نمایند بلکه مورچه در این قسمت جدیت و آمادگیشان بیش از مردم است آیا نمی بینی آنها را که در بردن بهم کمک میکنند همچنانکه مردم برکاری بهم کمک می کنند سپس دانه را می گیرند و دونیم می کنند تا اینکه نروید و بر آنان فاسد نشود، اگر رطوبت بآنها برسد بیرون آورده آن  را پخش می کنند تا خشک شود از اینها گذشته، مورچه برای خود لانه نمی گیرد مگر در جای بلندی از زمین تا مبادا گرفتار سیل شوند و غرق گردند و تمامی اینها از آن حیوان بدون عقل و اندیشه است و همه در طبع حیوان نهاده شده برای مصلحت، و این لطفی است از خداوند عزوجل.
نگاه کن باین حیوان کوچک که به آن شیرمگس گویند و در آن حیله ای که حیوان با آن برفق و راحتی زندگی می کند زیرا تو او را می بینی آنجا که بفهمد مگس در نزدیکی اش نشسته خود را دگر رها می کند مثل مرده ای که حرکت ندارد و چون مگس را دید که از او کاملاً غافل و خاطرجمع است آرام آرام حرکت می کند تا جائیکه فاصله کمی با او پیدا می کند بطوریکه اگر بجهد باو برسد در این موقع یکدفعه جهش می کند و او را می گیرد و چون گرفت خود را به آن می پیچاند از ترس اینکه مبادا فرار کند همچنان آن را نگه می دارد تا آنگاه که حس می کند که ضعیف شده و سست گشته است در اینحال او را پاره پاره می کند و بهمین نحو بزندگی خود ادامه می دهد.
و اما عنکبوت آن شبکه کذائی را می بافد و آن را برای خود تور قرار می دهد جهت گرفتن مگسها سپس داخل آن تار کمین می کند و چون مگس در آن نشست بر آن حمله می کند و دقیقه به دقیقه او را می زند و می مکد و بهمین واسطه زندگی می کند، به همین طریق حکایت شده شکار سگها و ببرها و همچنین شکار با شبکه ها و طنابها نگاه کن به این حیوان کوچک ضعیف چگونه در طبعش گذاشته شده چیزی که انسان به او نمی رسد مگر با فوت و فن و حیله ها و استعمال طناب و غیره پس به چیزی بنظر حقارت نگاه نکن وقتی در آن عبرت واضح دیدی مانند ذره و غله و مانند اینها زیرا گاها معنای بزرگ در چیز کوچک نشان داده می شود واز بزرگ هم چیزی کم نمی شود همچنانکه از دینار که طلا است وقتی با مثقال توزین شود چیزی کم و کسر نمی شود.
ای مفضل در جسم طائر و خلقت آن تأمل کن که چون از اول مقدر شده که در هوا بپرد جسمش سبک خلق شده است و فشرده، از چهار قائمه بدو تا اکتفا شده از پنج انگشت به چهار انگشت، از دو سوارح فضله و بول به یکی که هر دو را جمع کرده، سپس خلق شده با سینۀ محدب و تیز تا اینکه شکافتن هوا بر او آسان شود همچنانکه کشتی باین کیفیت ساخته شده که آب را بشکافد و در آن پیش برود و قرار داده شده در دو بال و دمش پرهای دراز محکم تا بواسطه آن برای طیران خیز بگیرد و تمام بدنش را با پر پوشانیده تا هوا در خلال آنها داخل شود و سبکش کند و چون قرار شده که طعامش دانه باشد و گوشت و آن را بدون جویدن قورت دهد لذا از خلقتش دندان کسر شده، و برای او منقار سخت فرورونده آفریده شده که بواسطه آن طعمه اش را بر می دارد و چیزی از دانه فروگذار نمی کند و بواسطه پاره کردن گوشت شکسته نمی شود و چون دندان ندارد و دانه بسرعت و درسته قورت می دهد و همچنین گوشت را نپخته و خام لذا کمک شده به زیادتی حرارت در باطنش که طعام را برایش له کند و بواسطه آن از جویدن مستغنی می شود و این را می توانی از این بفهمی که حبه انگور وغیر آن از اندرون انسان دربسته خارج می شود اما در باطن مرغها له می شود و از آن اثری دیده نمی شود، وباز قرار شده که پرنده تخم بگذارد و نمی زاید تا از پرندگی سنگین نشود زیرا اگر جوجه در شکمش مکث می کرد تا زمانیکه بدنش محکم شود مسلما پرنده سنگین می شود و از خیز و طیران باز می ماند پس هر چیز را در مخلوقاتش بشکلی وضعی قرار داده که مقدر کرده آن چیز بر آن وضع قرار گیرد و این پرنده که در هوا می پرد قرار داده شده که بر روی تخمش می نشیند و یک هفته حضانت و تربیت می کند و بعضی از آنها دو هفته و بعضیها سه هفته تا اینکه جوجه از تخم بیرون می آید در اینحال مادر در بچه اش باد تزریق می کند تا اینکه حوصله اش وسیع شود برای غذا سپس مرتبا تربیتش می کند و غذایش می دهد با آنچه وسیله بقاء و زیست او شود، کیست که پرنده را مکلف کرده که دانه را برباید و بیرونش آورد پس از آنکه در حوصله اش مستقر شده و آن را به جوجه اش بدهد؟ و برای چه این مشقت را متحمل می شود در حالیکه صاحب فکر و اندیشه نیست، و در جوجه هایش آرزو ندارد مثل آرزوئی که انسان در کودکانش دارد از عزت آینده و کمک و نصیب و ماندن اسم و رسم، و این کاریست که شهادت می دهد براینکه حیوان مهربان و متمایل شده بجوجه اش به جهت علتی که خود نمی شناسد و درباره اش فکر نمی کند و آن عبارت است از دوام و بقاء نسل او و فقط لطفی است از خداوند که ذکرش برتر است.
نگاه کن مرغ خانگی را که چگونه برای پرورش تخمها و درآوردن جوجه بهیجان می آید، برای او تخمهای جمع آوری شده وجود ندارد و نه لانۀ آماده شده، بلکه برانگیخته می شود و خود را باد می کند و سروصدا راه می اندازد و از خوردن غذا خودداری می نماید تا اینکه برای او تخمها جمع آوری شود و آنها را بپروراند تا جوجه در بیاید چرا این حالت در او پیدا می شود جز برای اقامه نسل؟ کیست که از او ادامۀ نسل بخواهد در حالیکه نه اندیشه دارد و نه فکر اگر نبود که او بر اینکار بطور فطری آماده است .
عبرت گیر به آفرینش تخم مرغ و آنچه در آن است از زرده که تقریبا سفت است و آب سفیدی که رقیق تر است بعضی برای تکون جوجه و بعضی برای تغذیه آن تا وقتیکه تخم از جوجه بشکند و در تدبیری که بکار رفته : رشد جوجه در آن پوست بسته و محکم که چیزی در آن راه ندارد مسلما باید با او غذائی باشد که تا وقت خروجش از آن او را کفایت کند مثل کسی که در محبس مستحکمی حبس شده باشد و چیزی در آنجا باو نرسد برای او از غذا بقدری می گذارند که تا وقت خروجش از حبس باو کفایت کند.
در حوصله پرنده فکر کن و آنچه درباره او مقدر شده، زیرا مجرای غذا بمعده پرنده باریک است در آن طعام نفوذ نمی کند مگر اندک اندک پس اگر پرنده دانه دوم را نبلعد مگر موقعی که دانه اولی بمعده اش برسد طول می کشد، و با این شیوه چه کسی سیر می شود اما طوری تدبیر شده که زود زود دانه را می چیند از شدت حرصش واین حوصله اش هست که مثل کیسه در جلو او است تا جمع کند در آن هر چه پیدا می کند بسرعت تمام سپس می فرستد بمعده آرام آرام و در وجود حوصله خصلت دیگری است زیرا بعضی از پرنده ها احتیاج دارند که به بچه خود غذا دهند و بر گرداندن غذا از نزدیک برای او آسان می شود.
مفضل گوید : گفتم ای مولای من عدۀ از معطله خیال می کنند که اختلاف رنگ و شکل در مرغها بواسطه امتزاج اختلاط و اختلاف مقدار آنها پدید می آید و این بطور خلط و اهمال است، فرمود :
ای مفضل این نقشها که می بینی در طاووسها و مرغان خانگی و دراجها که مساوی و مقابل هم قرار گرفته مثل چیزی که با قلم کشیده شده چگونه از مخلوط شدن بطور اهمال بعمل می آید؟ که بشکل واحد باشد و مختلف هم نشود، مسلما اگر با اهمال و اخلاط بود برابری وجود نداشت و با هم مختلف می شدند، پر طائر را در نظر بگیر، می بینی که بافته شده مثل بافت لباس از نخهای باریک که بعضی به بعضی تألیف شده مثل تألیف نخ با نخ و مو بمو سپس این بافت را می بینی که اگر کمی کش بدهی باز می شود اما نه چنانکه جدا شود، این بدان جهت است که باد در خلال آن وارد شود و پرنده را بلند کند آن زمان که می خواهد بپرد و در وسط پرها تیری می بینی که غلیظ و محکم است و آنچه روی آنست بر آن بافته شده بمانند موی تا اینکه با صلابت خود نگهدارد و آن قصبه ایست در وسط پر که با آن سختی که دارد وسطش خالیست تا بر پرنده سبک شود و از طیران ماتعش نگردد.
ای مفضل آیا این مرغ درازپا را دیده ای، و دانسته ای که چه منفعت است برای او در درازی پایش؟ بلی این پرنده در جائی زندگی می کند که آب فراوان است او را می بینی با پاهای درازش مثل دیده بان به بالای برج می رود و مرتب به اندرون آب نگاه می کند وقتی چیزی دید که باب طبعش هست با قدمهای آرام حرکت می کند خیلی آهسته تا به او برسد اگر پاهایش کوتاه بود و به طرف صیدش حرکت می کرد شکمش به آب میرسید و آب تکان می خورد و شکارش را رم می داد و فرار می نمود لذا برای این پرنده پاهای دراز آفریده شده تا بوسیلۀ  آنها بحاجتش برسد و حاجتش بر او فاسد نشود.
تامل کن اقسام تدبیر را در خلقت پرنده زیرا تو خواهی یافت هر پرنده ای پابلند را که گردن دراز دارد و این بآنجهت است که بتواند طعمه اش را از زمین بردارد و اگر پا دراز و گردن کوتاه می شد هرگز نمی توانست چیزی از زمین بردارد، و گاهاً کمک می شود با درازی گردن به درازی منقار هم، تا اینکه برای او خیلی کار آسان شود و تمکن بیشتر داشته باشد، آیا نمی بینی که چیزی از خلقت را تفیش نمی کنی مگر اینکه در نهایت صواب وحکمت می یابی.
به گنجشکها نگاه کن که چگونه روزی خود را روزجویند، او در نایاب نمی شود و نه طوریست که همه را یکجا آماده بیابد بلکه با حرکت و طلب بالاخره بخوراکش می رسد و همچنین است تمامی مخلوقات، بلی منزه آن کس است که روزی را مقدّر کرده و بگونه ای اندازه در آن قرار داده است، از طرفی طوری قرار نداده که دسترسی بآن پیدا نشود زیرا خلق خود را به آن محتاج کرده و طوری هم قرار نداده که سبیل باشد و بسهولت به آن برسند زیرا اگر چنین می شد صلاح نبود چه اگر همه در یکجا آماده و حاضر بود حیوانات رو می آوردند و آنقدر می خوردند که تخم می کردند و می مردند و انسانها هم بهمچنین بواسطه فراغت بال بشرارت و طغیان می رسیدند بطوریکه فساد زیاد می شد و فواحش ظاهر می گشت.
آیا دانسته ای که غذای این صنف از پرنده ها که فقط در شب بیرون می آیند مانند جغد و هامه (مرغ شب) و شب پره چیست ؟
گفتم نه ای مولای من ، فرمود معاش اینها از این چیزهائیست که در این هوای پراکنده می شوند از پشه و فراش و امثال اینها و ملخها ویعسوب ها(پرنده های کوچکتر از ملخ، امیرالنحل) برای اینکه این قبیل موجودات همیشه در فضا منتشر هستند و جائی از وجود آنها خالی نیست و این را می توانی امتحان کنی موقعی که در شب چراغی در بام یا عرصه خانه روشن می کنی می بینی که دور آن چراغ بسیاری از اینها جمع می شوند، اینهمه (حشره) کجا بودند نه اینست که از نزدیک آمده اند؟ اگر کسی بگوید که اینها از بیابانها و صحراها می آیند در جواب گفته می شود که چگونه در این ساعت اینهمه راه را پیمودند از راه دور و چگونه از آن دورها چراغی را دیدند که در اندرون خانه است و با دیوارها احاطه شده با اینکه بالعیان مشاهده می شود که آنها مرتب به دور هر چراغ می ریزند از نزدیک و این دلیل براینست که آنها در هر جا از هوا پراکنده اند و این صنف از پرنده های شب وقتی بیرون می آیند از آنها استفاده نموده و برای خود قوت قرار می دهند، نگاه کن که چگونه روزی این پرنده ها که بیرون نمی آیند مگر در شب از این قسم موجوداتی که در هوا منتشرند می رسد و بشناس با این معنی سِرّ خلقت این موجودات منتشره در هوا را که ای بسا گمان کننده خیال کند که خلقت آنها زیادی است و معنی ندارد.
آفرینش خفاش (شب پره) آفرینش عجیبی است، بین خلقت پرنده و چهارپایان نزدیکتر است برای اینکه این حیوان دارای دو گوش برآمده و دندانها و پشم است و میزاید مثل زایمانها و شیر می دهد و بول می کند، و وقتی راه می رود با چار دست و پا راه می رود و همه اینها بر خلاف اوصاف پرنده است، خفاش از آن صنف است که شب بیرون می آید و قوتش از آن چیزهائیست که در هوا منتشر است مانند پروانه و اینها، بعضیها گفته اند که پشه غذا ندارد وغذایش از نسیم است و این حرف از دو جهت مخدوش است اول اینکه فضله و بول از او خارج می شود و این بدون طعام نیست و دیگر اینکه او دندان دارد و اگر چیزی نمی خورد دندان در وجود او معنی ندارد و در خلقت چیزی بی معنی نیست .
و اما منافع این حیوان معروف است حتی فضله او در بعضی کارها و دواجات داخل می شود و از بزرگترین نفع این حیوان خلقت عجیب او است که بر قدرت آفریدگار جل شانه دلالت دارد که در هر چیز که خواهد تصرف می کند آنطور که خواهد بگونه ای از مصلحت.
و اما پرندۀ کوچکی که بر او «ابن نمره» گویند بوده است که در درخت لانه گذاشته و نگاه کرده بمار بزرگی که دارد بطرف لانه اش می آید با دهان باز تا او را فرو برد در آن حال که پرنده منقلب و مضطرب شده در طلب چاره و حیله برآمده، خار گردی (حسکه) پیدا می کند فورا بر می دارد و در دهان مار می اندازد مار بخود می پیچد و خود را این سو و آن سو می زند و می میرد، آیا می بینی که اگر این را بتو نمی گفتم آیا بخاطرت می آمد یا بخاطر کسی می آمد که در یک حس که چنین نفع بزرگی باشد یا از یک پرنده کوچک یا بزرگ چنین حیلۀ باشد؟ با همین و بسیاری از چیزها عبرت گیر که در آن منافعی هست که شناخته نمی شود مگر بواسطه حادثه ای که حادث شود یا در خبری که شنیده شود .
نگاه کن به زنبورعسل و اینکه چگونه اجتماع می کنند برای درست کردن عسل و آماده کردن خانه های مسدسی شکل و آنچه در آن می بینی از دقت کاری، و تو وقتی خوب دقت کردی کارش را شگفت انگیز و لطیف می بینی و چون عمل گردش را ببینی می بینی آن را چیزی بزرگ و موقعیتش نزد مردم شریف و چون بعامل رجوع کنی او را می بینی که جاهل و بی رویه و بی عقل است چه به خود و چه به غیر خود و در این دلالت واضح است که حکمت و حسن عمل در این صنعت برای زنبور نیست بلکه برای کسی است که حیوان را برآن حال آفریده و در آن کار مسخرش کرده بجهت صلاح مردم .
نگاه کن به ملخ چقدر ضعیف است و چقدر هم قوی، زیرا تو اگر خلقت او را زیر نظر بگیری او را مانند ضعیفترین چیزها می بینی و اگر لشکرهای آن بشهری از شهرها رو کنند کسی نمی تواند خود را از آن حفظ کند آیا نمی بینی که اگر پادشاهی از پادشاهان روی زمین جمع کند سواره ها و پیاده هایش را تا اینکه شهرهایش را از ملخ محافظت نماید هیچوقت به آن قدرت پیدا نمی کنند آیا این از دلائل قدرت خالق نیست که ضعیفترین مخلوق را بسوی قوی ترین آنها برانگیزد و آنها نتوانند دفع نمایند .
نگاه کن به آنها که چگونه بسرعت بر زمین راه می روند مثل سیل و تمام بیابان و کوه و شهر و اطراف را می پوشانند حتی به زیادی خود جلو نور آفتاب را می گیرند و اگر اینها با دست درست می شد کجا اینهمه جمع می گردید به این فراوانی و در چه وقت در سال مرتفع می شد پس استدلال کن با این بر قدرت آنچنانی که چیزی او را خسته نمی کند و چیزی بر او زیادی نمی نماید.
خلقت ماهی را در نظر بگیر و همچنین تطابق و همشکلی او را بر امری که مقدر شده حیوان بر آن باشد. ماهی خلق شده بدون دست و پا زیرا احتیاج براه رفتن ندارد چون مسکن او آب است و خلق شده بدون ریه زیرا قادر به نفس کشیدن نیست در حالیکه او در انبوه آب فرو می رود و بجای دست و پا قرار داده بالهای محکم که می زند با آنها در دو طرفش همچنانکه کشتیبان با پاروهایش از دو طرف کشتی می زند و جسمش را با پلکهایی محکم پوشانده که آنها تو درتو هستند مثل تداخل حلقه های جوشن و لباس رزم تا او را از آفات نگهدارد، و کمک شده بزیادی حس در بویایی زیرا چشمش ضعیف است و آب هم از دید مانع می شود پس حیوان طعمه خود را از دورادور بو میکند و بسویش کشیده می شود والا چگونه حیوان طعمه اش را می داند و محل آن را تشخیص می دهد؟
بدانکه از دهان ماهی به گوشهایش سوراخهائیست که مرتب آب را با دهانش فرو می مکد واز دو سوراخ گوشهایش بیرون می فرستد و باین وسیله راحتی پیدا می کند همچنانکه غیر او از حیوانات به واسطه تنفس این هوا راحت می شوند.
فکر کن الان در زیادی نسل ماهی و آنچه در این باره مخصوص شده زیرا تو می بینی در شکم یک ماهی از تخمها بدون احصاء از بسکه زیاد است و علتش اینست که به همه حیواناتی که از ماهی ارتزاق می کنند برسد، زیرا بسیاری از حیوانات ماهی می خورند حتی درندگان در کنارهای بیشه ها به کمین آب می نشینند تا در انتظار ماهی باشند و وقتی بر او بگذرد می قاپد و چون درنده ماهی می خورد و مرغ ماهی می خورد و مردم ماهی می خورند و ماهی می خورند لذا تدبیر چنین شد که ماهی چنانکه هست زیاد شود .
و چون خواستی که وسعت حکمت خالق و کمی دانش مخلوق را بدانی نگاه کن به آنچه در دریا است از اقسام ماهی ها و جنبندگان آبی و صدفها و اقسام دیگری که بشمار نمی آیند و منافع آنها که دانسته نمی شود مگر تدریجا و بمرور زمان بوقایعی و حوادثی که واقع می شود بمانند قرمز که مردم موقعی به او پی بردند که سگی در کنار دریا جولان می داده چیزی از اقسام حلزون پیدا می کند و می خورد پوزه اش رنگ می گیرد رنگ قرمز زیبا مردم با دیدن زیبائی رنگ پوز و سگ آن را برای رنگ آمیزی انتخاب می کنند و مانند این پیش آمدها که انسان واقف می شود به آن ها، به مانند چنین حوادثی که بوقوع می پیوندد.
مفضل گفت در این موقع وقت زوال شد و امام برای نماز پا خاست و فرمود فردا صبح زود پیش من بیا انشا الله تعالی. برگشتم در حالیکه شادیم چند برابر بود به آنچه امام(ع) یادم داده بود مسرور بودم به آنچه که مشمول لطف و محبت حضرتش قرار گرفته بودم و حمد خدا می کردم به آنچه بمن عطا کرده بود، شب را شاد و مسرور خوابیدم.
مفضل گوید روز سوم شد صبح زود پیش مولایم آمدم برایم اجازه گرفتند وارد شدم، اجازه نشستن داد نشستم، فرمود حمد مخصوص خداوندی است که ما را انتخاب کرد و کسی را بر ما نگزید برگزید ما را بعلم خود و تاییدمان کرد بحلم خود، هر کس از ما جدا شود آتش جایگاهش است و هر کس در زیر سایه درخت بزرگ ما قرار گیرد بهشت مأوایش ، ای مفضل در گذشته بتو شرح دادم خلقت انسان و تدبیری که در او بکار رفته و انتقال او را در احوالات و آنچه در اوست از اعتبارات، و نیز امر حیوان را برایت تشریح کردم و من الان شروع می کنم به ذکر آسمان و آفتاب و ماه و ستارگان و فلک و شب و روز و گرما و سرما و بادها و جواهر چهارگانه، زمین و آب و هوا و آتش و باران و سنگ و کوه و گل و معادن و نبات و نخل و درخت و آنچه در اینها از ادله و عبرتها است .
فکر کن در رنگ آسمان و آنچه در آنست از حسن تدبیر زیرا این رنگ موافقترین رنگی است بر دیده ها که تقویتش می کند حتی اینکه از توصیه اطباء است برای کسی که چشمش صدمه خورده زیاد نگاه کردن برنگ آبی آسمانی مایل بسیاهی و گاهی حاذق ترین آنها توصیه می کنند برای کسی که دید چشمش معیوب شده نگاه کردن در یک طشتی که برنگ آبی باشد و آن را پر از آب کنند .
نگاه کن که چگونه خداوند عزوجل رنگ رویۀ آسمان را آبی مایل به سیاهی نمود تا چشمها را نگه دارد و با زیاد نگاه کردن به آن متضرر نشود بلی چنین است که آنچه مردم بعد از تحقیق و تجربه های زیاد به آن می رسند در خلقت آماده و مهیا می باشد و این حکمت رسائی است تا عبرت گیرند وملحدان فکر کنند خدا هلاکشان کند کجا منحرف می شوند ؟
ای مفضل فکر کن در طلوع و غروب آفتاب برای برپاداشتن دوران دائمی روز و شب که اگر طلوع آفتاب نبود کار عالم همگی باطل می شد وهیچگاه زندگی برای انسانها گوارا نمی گشت اگر لذت و راحتی نور را نداشتند، موقعیت و منافع نور بقدری ظاهر است که احتیاج به توضیح بیشتر ندارد، بلکه باید در منافع غروب آفتاب تأمل نمایی که اگر غروب آفتاب نمی شد برای مردم آسایش و قراری نبود با احتیاج عظیمی که به آسایش و راحتی دارند، تا اینکه بدنهاشان آرام شود و حواسشان متمرکز گردد و برای برانگیخته شدن قوه هاضمه جهت هضم غذا و نفوذ غذا به تمام اعضاء از اینها گذشته حرص و آز وادارشان می کند به مداومت کار و اطاله عمل تا جائیکه بدنهاشان سخت خسته شود و مانده گردد زیرا بسیاری از مردم هستند که اگر شب با آن ظلمتش ننشیند برای آنان آسایش و قراری نمی بود بسکه حرص و آز برای کسب و جمع مال دارند و به ذخیره کردن علاقمندند گذشته از این زمین بواسطه حرارت و دوام تابش آفتاب گرم می شد و داغ می کرد و هرچه در او از حیوان و نبات هست از بین می رفت لذا خداوندتبارک و تعالی مقدر کرده آفتاب را بحکمت و تدبیرش که ساعاتی طلوع داشته باشد و ساعاتی غروب بمانند چراغی که بجهت اهل خانه نصب شود تا احتیاجات خود را رفع نمایند سپس از آنها برداشته می شود و غایب میگردد تا آرام شوند و قرار بگیرند پس نور و ظلمت با تضادی که دارند مطیع فرمانند و دست بدست هم داده بر صلاح و قوام عالم بکار گرفته می شوند، بعد از این در بلند شدن آفتاب و پائین آمدنش فکر کن برای برپا داشتن چهار فصل و آنچه در آنست از تدبیر و مصلحت، در زمستان حرارت به درخت و نبات بر می گردد و در میان آنها مواد میوه ها متولد می گردد و هوا غلیظ می شود و از آن ابر و باران ایجاد میگردد و بدنهای حیوانات محکم و قوی می شود، و در بهار تحرک ایجادمی شود و مواد مولده در زمستان ظاهر می گردد، نباتات شکوفا می شود درختان روشن می گردند و حیوانات جهت مقاربت تهییج می شوند، در تابستان هوا بسیار گرم است، میوه می رسد و زیادتی های بدن تحلیل می رود و روی زمین می خشکد و برای بنّایی و کارکردن در آن آماده می گردد.
در پائیز هوا صاف می شود و مرضها مرتفع و بدنها صحیح و سالم می گردند، شبها در آن دراز است و انجام دادن بعضی از اعمال در آن امکان پیدا می کند بجهت درازی آن و هوا در آن پاک و بی آلایش است و مصالح دیگر که اگر برای شمردنش ادامه دهم کلام طولانی می شود.
فکر کن الان در منتقل شدن آفتاب در برجهای دوازده گانه بجهت اقامت دور سالانه و آنچه در آنست از تدبیر و از دور سالانه آفتابست که چهار فصل زمستان، بهار، تابستان، پائیز درست می شود و سال را تماما می گیرند در همین مقدار گردش آفتاب است که حبوبات و میوه جات رسیده می شوند سپس بر می گردد و رشد و نمو از نو شروع می گردد آیا نمی بینی که سال اندازه سیر آفتاب از حمل تا حمل است و بواسطه سال و خواهرانش چهارفصل، زمان اندازه گرفته می شود و این بوده از آن اولی که خداوند تبارک و تعالی عالم را آفرید تا هر قدر که در آینده زمانی خواهد بود، و بواسطه آن مردم کارهای خود را حساب می کنند. مانند زمانهای تعیین شده جهت بدهیها و اجارات و معاملات و غیر اینها و بواسطه سیر آفتاب زمان کامل می شود و حساب زمان بدرستی به دست می آید.
نگاه کن بتابش آفتاب بر عالم چگونه تدبیر شده که باشد چه اگر در یک نقطه از آسمان ظاهر شود و توقف نماید و از آن نقطه حرکت نکند هرگز شعاع و نفعش به بسیاری از نقاط اطراف نمی رسد زیرا کوهها و دیوارها مانع آن می شوند بهمین جهت قرار شده که اوّل روز از مشرق طلوع کند و بتابد مقابل خود از طرف مغرب سپس همچنان بالا بیاید و بگردد و نورش بتابد بجهتی پس از جهت دیگر تا برسد بطرف مغرب و بتابد به آنجا که در اول روز نمی تابید و از آنجاها غایب بود در نتیجه جائی از جاها نمی ماند مگراینکه حق و فائده خود را از آفتاب می گیرد، اگر مقدار زمان سال یا بعضی از سال را تخلف کند چگونه می شود حال آنها بلکه چگونه ممکن است با نبود آفتاب آنها باقی بمانند، آیا مردم نمی بینند که چگونه این کارهای مهم و بزرگی که آنها درباره آن نمی بینند که چگونه این کارهای مهم و بزرگی که آنها درباره آن نمی توانند دخل و تصرف کنند، انجام می شود و در مدار خود می گردد و تخلف نمی کند و به اشکال و مانعی بر نمی خورد همه اینها برای صلاح علم و آنچه در اوست و بقاء آن .
استدلال کن به ماه  و در آن راهنمایی بزرگی است که مردم در شناسائی ماهها بکار می برند، بر ماه حساب سال نیست زیرا دورش به زمانهای چهارگانه وفا نمی کند و رشد میوه ها و قطع آنها نمی رسد فلذا سال و ماههای قمری از سال و ماههای شمسی تخلف دارد و ماههای قمری در سیرش جابجا می شود یکدفعه در تابستان و دفعه دیگر در زمستان می افتد.
فکر کن درباره نور دادنش بتاریکی شب و به فائدۀ آن زیرا با احتیاج به تاریکی شب جهت آرامش حیوان و خنکی هوا بر نبات صلاح نبود که شب تاریک تاریک باشد بطوریکه اصلا روشنایی در او نباشد و نتوان در او کاری انجام داد برای اینک ای بسا مردم احتیاج به انجام کاری در شب دارند : یا برای تنگی وقت در روز در تمام کردن کارهای روزانه یا  بجهت شدت گرما در روز در این قبیل موارد در روشنائی ماه انجام داده می شود. کارهای متعددی مانند کشت زمین و خشت زدن و بریدن درخت و شبیه این کارها پس روشنایی ماه کمکی برای امور زندگی مردم شده وقتی به آن احتیاج پیدا می کنند و برای مسافرین در بیابان انسی می شود و قرار شده طلوعش در بعضی از شبها و مع ذلک نورش از نور آفتاب کمتر شده تا مبادا مردم همگی برای انجام کارها پراکنده شوند و از راحتی و آسایش باز مانند و همین باعث هلاکت آنها شود، و در تصرف ماه بخصوص در هلالها و محاق آن و زیادتی و نقصان آن و همچنین در کسوف آن توجه دادن است به قدرت پروردگار و خالق آن که در او چنین تصرفاتی می کند برای صلاح علم چنان دلالتی که عبرت گیرندگان عبرت می گیرند.
ای مفضل در ستاره ها و اختلاف خط سیر آنها فکر کن بعضی از آنها از مرکزخود در فلک جدا نمی شوند و سیر نمی کنند مگر در حال اجتماعی و بعضیها آزادند در برجها منتقل می شوند و در سیرشان جدا هستند و آنها دو جور سیر دارند یکی عمومی است که با فلک به طرف مغرب و دیگری مخصوص بخودش است بطرف مشرق مثل مورچه که بر سنگ آسیاب می گردد و سنگ هم به طرف راست می چرخد و مورچه بطرف چپ، مورچه در این وضع دو حرکت مختلف دارد یکی حرکت خودش که جلو می رود و دیگر به تبع سنگ آسیاب که به پشتش می کشد، بپرس از آنانکه خیال می کنند ستارگان آنطور که هستند به اهمال و غیرعمد بوجود آمده اند و صانعی برای آنها وجود ندارد پس چرا همه آنها مرتب نیستند ؟ چرا همه شان منتقله نیستند؟ برای اینکه اهمال معنای واحد است پس چگونه دو حرکت مختلف از آنها ظاهر می شود که موزون و مقدر است بلی در همین وضع بیان اینست که سیر دو فرقه از ستارگان آنچنان که حرکت می کنند بعمد و تدبیر و حکمت و تقدیر است و با اهمال جور نمی آید همچنانکه معطله گمان کرده اند.
اگر گوینده بگوید : چرا بعضی از ستارگان راتب و بعضی منتقل شونده اند؟ می گوئیم که اگر همه آنها راتب و ثابت بودند در اینصورت باطل می شد آن دلالتها که بواسطه آنها استدلال می شود از منتقل شدن منتقل شونده و سیر آنها در هر برجی از برجها، همچناکه استدلال می شود بر چیزها از آنچه در عالم پدید و حادث می شود با انتقال آفتاب و ستارگان در منزلهایشان و اگر همه آنها منتقله بود برای حرکت آنها منزلهای ثابتی نبود که شناخته شود و نه اثری که بر آن وقوف حاصل آید، بلی بواسطه سیر منتقله در بروج تشکیل شده از ستارگان راتب و ثابت، واقف و آگاه می شوند، همچنانکه با سیر سیر کننده در منازل زمینی استدلال می شود بمنزلهائیکه از آنها مرور می کند و اگر تنقل ستارگان یکنواخت بود هر آینه نظامش در هم می ریخت و نتایج حاصله باطل می شد و جایز می شد بر گویند که بگوید : بودنشان بر نسق واحد موجب می شود که حکم به اهمال کنیم، از ناحیه آنچه ما گفتیم، پس در اختلاف سیر آنها و تصرف آنها و آنچه در آنست از نتایج و فوائد روشن ترین دلیل است بر عمد و تدبیر در آنها.
فکر کن در این ستارگانیکه در بعضی از سال ظاهر می شود و در بعضی از سال غیبت می کند مانند ثریا و جوزاء و شعریین و سهیل چه اگر همه اینها در یک وقت واحد ظاهر می شد با یکی از اینها به شخصه دلالتی نمی شد که مردم بشناسد و بواسطۀ آن برای بعضی از کارهایشان هدایت یابند مثل معرفتی که الان بواسطه طلوع کردن ثور و جوزاء که طالع می شوند پیدا می کنند و بواسطه غیبتشان وقتی که غایب می شوند. پس طلوع و غیبت هر یکی در وقتی غیر از وقت دیگری شد تا اینکه مردم بواسطه دلالت هر یک استفاده کنند، و همچنانکه ثریا و اشباه آن برای مصلحتی گاهی ظاهر است و گاهی غایب.
همچنین بنات النعش قرار شده که همیشه ظاهر باشد و غایب نگردد برای مصلحت دیگر زیرا آن بمنزله علامتی است که مردم در بیابانها و دریاها بواسطه آن هدایت می یابند بسوی راههای مجهول و این بخاطر آنست که بنات النعش غایب نمی شود و پنهان نمی گردد و مردم هر وقت خواستند به آن نگاه می کنند و سمت مورد نظر خود را تشخیص می دهند، در حقیقت این دو امر با اختلافی که با هم دارند هر دو موجه شده اند برای حاجت و مصلحتی و در این دو صنف ستاره فوائد دیگری است: نشانه ها و راهنمائیهائیست بر اوقات زیاد جهت کارها مانند زراعت، درختکاری و سفر در دریا و خشکی و چیزهائیکه در زمانها حادث می شود از بادها و باران و گرما و سرما و بواسطه انها راه پیمایان در شب هدایت می یابند جهت پیمودن بیابانهای خوفناک و دریاهای مهیب.
با اضافه اینکه در حرکت آنها در وسط آسمان موقع اقبال و ادبارشان و موقع طلوع و غروبشان عبرتهائیست چه آنها حرکت می کنند با سریعترین حرکت و تندترین سیرها، آیا چگونه می بینی اگر آفتاب و ماه و ستارگان بما نزدیک بودند بطوریکه برای ما آشکار می شد سرعت سیر آنها آنچنانکه هست آیا چشمه ها با تابش آنها از بین نمی رفت، همچنانکه احیانا از زدن برق حادث می شود وقتی پی در پی باشد و در فضا مشتعل گردد و همچنین اگر مردمی در قبه ای مکلل با چراغهایی باشند و آن قبه بدور آنها بچرخد با چرخش تند مسلما چشمهایشان حیران می شود بطوریکه برو در افتند.
نگاه کن که چگونه مقدر شده که سیر آنها در دور دورها باشد تا بدیده ها ضرر نرساند و در آنها اخلال ایجاد نشود و با سریعترین حرکت تا تخلف حاصل نشود از مقدار حاجت در سیر آنها و قرار داده شده در آنها جزء کمی از روشنایی تا جانشین روشنائیها باشد وقتی که ماه در آسمان نیست و در شب حرکت ممکن باشد آنجا که ضرورتی پیش بیاید، همچنانکه گاها بر مرد حادثه ای پیش میآید و احتیاج پیدا می کند که شب هنگام از جایگاه خود دور شود چه اگر در آن دل شب چیز روشنی نباشد که بواسطه آن راه را تخشیص دهد هیچوقت نمی تواند از مکانش حرکت کند پس در این تقدیر و لطف و حکمت تامل نما آنجا که برای تاریکی مدتی قرار داده شده چون به آن تاریکی احتیاج هستند و در خلال آن تاریکی چیزی از روشنی گذاشته برای احتیاجاتی که برایت مقداری شرح دادم.
فکر کن در این فلک با آفتاب و ماهش و با ستاره ها و برجهایش که بر عالم می گردد، در این گردش دائمش با اندازه و میزان صحیح که در اختلاف شب و روز است و در این فصول چهارگانه که پشت سرهم بر زمین می گذرد و بر آنچه در آنست از اصناف حیوان و نبات جهت اقسام مصلحتها مثل آنچه برایت بیان کردم و کمی پیش برایت گفتم، و آیا برای صاحب عقلی مخفی می ماند که اینهمه از تقدیر یک شخص مقدر است؟
و صواب و حکمتی از اندازه گیر حکیمی می باشد؟ اگر گوینده ای بگوید: این چیزی است بطور تصادف این چنین شده، پس چرا این سخن را درباره چرخی نمی گوید که می گردد و از چاه آب بیرون می آورد و باغچه ای را سیراب می کند که در آن درخت و گیاه است، چه هر چیزی از آلت آن را می بینی که اندازه دارد و بعضی بعض دیگر را در بر گرفته که در آن صلاح است برای آن باغچه و آنچه در آن هست، آیا چگونه ثابت می شود این گفتار اگر آن را بگوید و مردم را چگونه می بینی وقتی این حرف را بشنوند، به او چه می گویند، آیا انکار می شود اینکه بگوید دربارۀ نیک چرخ تخته ای که با یک فکر کوتاهی برای مصلحت قطع زمینی ساخته شده که او بدون صانع و مقدر ایجا شده، اما روا باشد درباره این چرخ بزرگ که با حکمتی اعجاب انگیز آفریده شده که ذهنهای بشر از آن کوتاه است، برای صلاح تمام زمین و آنچه درآنست، گفته شود که : چیزی است اتفاقی بدون صنعت و تدبیر، اگر این فلک را علتی پیدا شود بمانند علیل شدن آلاتی که برای صنعتها گرفته می شود آیا از دست مردم چه می آید که در اصلاح آن چاره اندیشی کنند؟
فکر کن ای مفضل دراندازه های روز و شب چگونه واقع شده بر آنچه در آن صلاح این خلق است که منتها هر یک از آنها وقتی دراز می شود به پانزده ساعت می رسد و از آن تجاوز نمی کند، آیا می بینی که اگر مقدار روز صد یا دویست ساعت باشد آیا در اینصورت باعث هلاکت هر آنچه در روی زمین از حیوان و نبات است نمی شد؟ اما حیوان : زیرا او آرام نمی شد و در طول این مدت قراری نمی گرفت و نه بهائم از چرا دست بر می داشت اگر روشنی روز بر آنها دائمی می شد و نه انسان از کار و حرکت می نشست و همین بی قراری همه را هلاک می کرد و بالاخره به تلف آنها می انجامید و اما نبات : زیرا حرارت و تابش آفتاب در روز بر او طولانی می شد و در نتیجه می خشکید و می سوخت و همچنین شب اگر مقدار آن از این مدتی که هست طولانی تر می شد اصناف حیوان از حرکت و تصرف در معیشت خود باز می ماندند بطوریکه از گرسنگی می مردند و حرارت طبیعیه از نباتات از بین می رفت در نتیجه متعفن می شدند و فاسد می گشتند همچنانکه می بینی چه بسر گیاه می آید اگر در محلی باشد که آفتاب بر او نتابد.
عبرت گیر از گرما و سرما که چگونه رد هم و به نوبت بر عالم می آیند و با کم و زیاد بودنشان و با اعتدالشان تصرف می کنند برای تحقق بخشیدن این فصول چهارگانه از سال و آنچه در این گرما و سرما هست از مصلحتها از این گذشته این دو وسیلۀ دباغی و اصلاح بدنها است که بقاء و صلاح بدن بر آن می باشد زیرا اگر گرما و سرما نباشد و بنوبت در بدن اثر نکنند بدن فاسد می شود و سست و نامحکم می گردد.
فکر کن در داخل شدن یکی در دیگری که بتدریج و آرامی صورت می گیرد، چه یکی را می بینی که آرام آرام کم می شود و دیگری را که تدریجا زیاد می شود مثل اولی، تا اینکه هر دو بحد نهایی می رسند در زیاده و نقصان، و اگر دخول یکی در دیگری دفعه ای بود مسلما به بدنها ضرر می رساند و مریض می شدند همچنانکه یکی از شما اگر از حمام گرم خارج شود بجای سرد مسلم بر او ضرر می رسد و بدنش مریض می شود، پس چرا خداوند عزوجل این تدریج را در گرما و سرما گذاشته جز اینکه از ضرر دفعتا حادث شدن آنها سلامتی باشد و چرا چنین شده که از ضرر مفاجات در امان باشند اگر تدبیری در کار نبوده .
و اگر گمان کننده گمان کند که این تدریج در داخل شدن گرما و سرما برای خاطر کندی حرکت آفتابست در ارتفاع و انحطاط سوال می شود از کندی حرکت آفتاب، و اگر علت بیان شود در کندی حرکت آفتاب به دوری مابین مشرقین(مغرب و مشرق).
از علت آن سوال می شود و این مسئله همچنین پیش می آید و بالا می رود تا جائیکه مستقر گردد بر عمد و تدبیر، اگر گرما نباشد هرگز میوه های سفت، نرم و رسیده و شیرین نمی گردد تا اینکه از تر و خشک آن بهره گیری شود و اگر سرما نباشد هرگز زراع جوانه نمی دهد واینچنین زیاده نمی شود تا هم بقوت کفاف دهد و هم برای کاشتن در زمین کافی شود آیا نمی بینی آنچه در گرما و سرما است از غنی و نفع بزرگ که هر دو با داشتن نفع بدنها را ناراحت می کنند و بدرد می آورند و در این عبرت است برای کسی که فکر کند و دلالت است بر اینکه همه از تدبیر حکیم در مصلحت عالم و هرچه در آنست می باشد.
و توجه ترا ای مفضل بر باد و آنچه در آنست جلب می کنم آیا نمی بینی وقتی باد ساکن شود چگونه گرفتگی و غم حادث می شود بطوری که نزدیک می شود نفسها را فرا گیرد، سالمها را مریض و مریضها را نزار میوه ها را فاسد می کند، سبزیجات می گندد و در پی آن سبب وبا در بدنها می شود و در غلات آفتها را موجب می گردد.
و در این جمله بیان اینست که وزیدن باد از تدبیر حکیم در صلاح خلق است.
و خبر می دهم به تو در هوا، بخصلت دیگری، این صدا است که اثریست از بهم خوردن اجسام در هوا ایجاد می شود و هوا آن را بگوش می رساند، و مردم حرف می زنند در احتیاجات و معاملات خود در تمام روز و مقداری از شبشان پس اگر اثر این سخنان در هوا می ماند همچنانکه نوشته ها در کاغذ می ماند عالم از حرف و کلام پر می شد و مردم را به تنگی می کشاند و سنگینشان می کرد و برای تجدید هوا و عوض کردن آن محتاج می شدند بیشتر از احتیاجی که در تجدید کاغذ داشتند زیرا آنچه از کلام گفته می شود بیشتر از آنست که نوشته می شود لذا خلاق حکیم جل قدسه این هوا را کاغذ خفی قرار داده که کلام را بر می دارد هر قدر باشد سپس محو می کند و برمیگردد پاک و تازه می شود و دوباره بر می دارد از کلام آنچه بر می دارد بدون وقفه، بس است برای تو که عبرت گیری از این نسیمی که هوا نامیده می شود و آنچه در آنست از مصلحتها زیرا آن زندگی این بدنها است و بدنها را نگه می دارد از داخل به آنچه از آن استنشاق می کنی و از خارج به آنچه مباشر هستی از روح و راحتی آن و در آن جریان این صداها است که از دورادور میرساند و باز بوسیله هوا است که اقسام بوها حمل می شود و از جایی به جایی منتقل می گردد.
آیا نمی بینی که چگونه بو می آید از آنجائیکه باد می آید و همچنین است صدا، و هوا است که گرما و سرما را که به نوبت بر عالم می آیند جهت صلاح آن، در خود می گیرد و از آنست این باد وزنده، و این باد است که بر اجسام می وزد و آنها را پاک می کند، ابرها را حرکت می دهد و جابجا می کند تا نفعش بهمه جا برسد و عمومی گردد تا جائیکه ابر غلیظ شود و ببارد، و پراکنده می کند حتی اینکه باریک شود و متلاشی گردد و درخت را بارور می کند و کشتی را بحرکت در می آورد طعام را لطیف می نماید،آب را خنک آتش را مشتعل و چیزهای تر را خشک، خلاصه آنکه باد زنده می کند هر آنچه را که در زمین است چه اگر باد نباشد نبات خشک می گردد و حیوان می میرد و تمام چیزها ضایع و فاسد می گردد.
فکر کن ای مفضل در آنچه آفریده است خداوند عزوجل بر آن این جواهر چهارگانه را تا اینکه وسعت داشته باشند بر آنچه احتیاج می شود بر آنها، از آنها است وسعت این زمین و گسترش آن، اگر نبود این وسعت چگونه می شد که برای سکونت مردم و مزارع و مراتع آنها جا باشد و برای روئیدن چوب و تخته و هیزم و دواجات مهم عظیم و معدنهای پرارزش؟
و شاید باشد کسی که منکر این بیابانهای خالی و زمینهای خشک و وحشت زا است و می گوید در اینها چه منفعتی هست؟ در جواب اینکه: اینها جایگاه وحشی ها و محل و چراگاه آنها است از این گذشته در اینها پناه و امنیتی برای مردم گرفته و مضطرب میباشد آنگاه که احتیاج پیدا می کنند تا وطن خود را عوض نمایند و چه بیابانها و چه زمینهای خالی که بهمین جهت مبدل به قصرها و باغها شده، بواسطه انتقال مردم به آنجا و حلول آنها در آن و اگر نبود در زمین این سمت و وسعت مردم مانند کسی بودند که در حصار تنگ واقع گشته و غیر از وطن خود جای دیگری پیدا نمی کنند در حینی که پیش آمدی او را به منتقل شدن از وطنش ناچار نماید.
سپس فکر کن در خلقت این زمین روزی که خلق شده، ثابت و ساکن و آرام تا اینکه وطن و قرارگاه برای اشیاء باشد و مردم بتوانند بر آن در کارهای خود سعی و کوشش کنند و بتوانند در آن جهت استراحت بنشینند و جهت آرامش بخوابند و در امور خود کارهای مستحکمی انجام دهند چه اگر زمین حرکت کننده و متمایل می شد هیچگاه نمی توانستند بناها را محکم نمایند و نمی توانستند تجارت و صناعت و مانند اینها را انجام دهند بلکه زندگی برایشان گوارا نبود با بودن زمینی که زیر پایشان می لرزد می توانی این حالت را در مردم زلزله زده بیابی و ببینی، چه می بینی که با کمی وقت زلزله مردم خانه ها را ترک نموده و از آنها فرار میکنند .
اگر کسی بگوید چرا زمین بعضاً می لرزد، باو گفته می شود که زلزله و آنچه شبیه آنست موعظه و ترساندن است بواسطه آنها مردم ترسانده می شوند تا از معصیتها دست بردارند و از آنها روگردان باشند و همچنین است آنچه از بلا در بدنها و اموالشان نازل می شود و طبق تدبیر جاری می گردد به وفق صلاح و بهبود حالشان و بر فرض صلاح و نیکی اعمال آنها از ثواب و عوض در آخرت بقدری نوشته می شود که هیچ چیز از امور دنیا با آن برابری نمیکند و گاها عوض در دنیا هم تعجیل می شود آنجا که در دنیا صلاح باشد چه در حق خاصه و چه در حق عامه سپس این زمین در طبعش که خداوند بر آن خلقش کرده سرد و خشک است و سنگ هم این چنین است و فرق بین زمین و سنگ زیادی خشکی او است آیا چه می بینی که اگر خشکی در زمین کمی زیادتر می شد و مانند سنگ سفت می گشت آیا می شد که در او این نباتات بروید جهت زندگی حیوان و ممکن می شد بر آن زراعت و بناء ؟ آیا نمی بینی که چگونه از خشکی سنگ کمتر شده و آفریده شده بر آنچنانکه هست از نرمی و سستی طوری که برای اعتماد و تکیه کردن بر آن هم صلاحیت داشته باشد، و از تدبیر خدای حکیم جل و علا در خلقت زمین یکی هم اینست که محل وزش باد شمال بالاتر از محل وزش باد جنوب است، خداوند چرا چنین کرده جز اینکه آنها در روی زمین سرازیر شوند و زمین را سیراب کنند و آخر آن در دریا بریزد و این مانند آنست که یکطرف زمین را بلند کنند و طرف دیگر را پائین نگه دارند تا اینکه آب بر آن سرازیر شود و بر آن نایستند همچنین محل وزش باد شمالی را بلندتر از محل وزش باد جنوبی کرده بهمین  علت که گفته شد و اگر چنین نبود آب در روی زمین متحیر می ماند و مردم را از کارها باز می داشت و راهها و جاده ها را می برید.
و این آب اگر نبود فراوانیش و فورانش در چشمه ها و بیابانها و نهرها مسلما تنگی می شد از آنچه به او احتیاج مردم است جهت شربشان و شرب چهارپایانشان و گله هاشان و سیراب شدن زراعتشان و درختها و اصناف حبوباتشان، و از نوشیدن آنچه وارد می شود برآن از وحشیها و پرندگان و درندگان و ماهیانی که در آن می لولند و حیوانات و روندگان در آب و در آن منافع دیگری است که توبه آنها عارفی اما از بزرگی موقعیتش غافل می باشی زیرا آب گذشته از کار مهمی که معروف است از زنده بودن جمیع آنچه در روی زمین است از حیوان و نبات، مخلوط می گردد به نوشیدنیها و نرم و گوارا می شود به نوشنده اش و بواسطه آب بدنها و اثاثها از کثافات که بر آنها می نشیند پاک می گردد و یا آن خاک خیس می خورد و برای بنا صلاحیت پیدا می کند و بواسطه آب تجاوز شعله های آتش فرو می نشیند و جلوگیری می گردد آنوقت که مشتعل شود و مردم را دچار ناراحتی کند و آب است که گوارا می کند برای گلوگیرشده آنچه را که در گلویش مانده است و بواسطه آن حمام می گیرد خسته و مانده شده و از خستگیهایش راحتی می یابد و مانند اینها از احتیاجاتی که اهمیتش در موقع احتیاج به آن معلوم می شود.
و اگر شک کردی در منفعت این آب انبوه و متراکم در دریاها و گفتی که چه نتیجه از این هست، بدان: دریا جمع آوری کرده آنچه که بشمار نمی آید از اصناف ماهیها و از روندگان در دریا و معادن لولو و یاقوت و عنبر و اصناف چندی که از دریا استخراج می شود، و در کناره های آن روئیدن عود و بخورهای معطر و اقسامی از عطریات و دواجات، از اینها گذشته دریا محل سواری مردم است و محل حمل این مال التجاره ها که از شهرهای دور جلب می شود مانند چیزهائیکه از چین آورده می شود به عراق و از عراق به چین زیرا اگر این مال التجاره را محلی غیر از پشت حیوانات نبود بی شک کساد می شد و در شهرهای خود می ماند در دست مردمش بجهت اینکه مزد حمل آنها از قیمت خودشان بالاتر می شد و کسی بفکر حمل آنها نمی افتاد و حمل نمی نمود و در این وضع دو امر پیش می آمد : اول نبودن چیزهای زیادی که به آنها خیلی احتیاج می شود، دوم بریده شدن معیشت آن که حمل
می کند و بافضلش تعیش می نماید.
و همچنین است هوا که اگر نبود وسعت و فراوانی آن مردم از دود و بخاری که در هوا متحیر می شود خفه می شدند و هوا عاجز می شد از آنکه آنها را مبدل به ابر یادومان بکند و در گذشته مقداری از وصف هوا بقدر کفایت گفته شد.
و آتش هم این چنین است زیرا اگر آن هم مثل هوا و آب فراوان و در همه جا پراکنده می شد دنیا و هر چه در آنست به آتش می کشید و چاره ای جز این نیست که باید در بعضی مواقع ظاهر شود برای  غنائیکه در بسیاری از مصالح در او هست لذا مانند خزینه در کام درختها جا داده شده و موقع حاجت از او استفاده می شود و بواسطه ماده و هیزم نگهداری شود و نه چنانست که همیشه ظاهر و پراکنده باشد و هرچه در آنست بسوزاند بلکه آن مانند چیزیست که همیشه آماده اما پوشیده است و در آن جمع شده استفاده از منابع و هم سلامتی از ضررهایش، از اینها گذشته در آتش خصیصه دیگریست و آن اینکه آتش از آن چیزهائیست که به انسان اختصاص دارد نه به سایر حیوانات زیرا برای انسان در آتش مصلحتی است که اگر آتش نداشته باشد در معیشتش ضرر بزرگ برایش می رسد و اما چارپایان آتش را استعمال نمی کنند و از آن متمتع نمی شوند و چون خداوند مقر کرده که چنین باشد برای انسان دستی که دارای کف و انگشتان مهیا باشد خلق نموده برای روشن کردن آتش و بکار بستن آن و به حیوانات چنین چیزی داده نشده اما آنها کمک شده اند به تحمل و صبر بر ناراحتی و خلل در معیشت تا اینکه در نبود آتش به آنها ضرر نمی رسد مثل ضرری که به انسان می رسد اگر آتش نباشد.
بتو خبر دهم از منفعهای آتش نمونه کوچکی که موقعیتش عظیم است و آن همین چراغی است که مردم روشن می کنند و به واسطۀ آن هر چه بخواهند در شب انجام می دهند و اگر این یکی نبود مردم عمرشان مثل مرده ها در قبر می گذشت و در این صورت چه کسی می تواند در شب بنویسد یا حفظ کند یا ببافد و چگونه می شد حال کسی که در وقت شب دردی برای او عارض شود و بخواهد ضمادی درست کند یا دوای دیگر که احتیاج به آن دارد.
اما منافع آن در پختن طعامها و گرم کردن بدنها و خشک کردن چیزها و حل نمودن بعضی از جنسها و امثال ذلک که بیشتر از آن است که بتوان شمرد و ظاهر تر از آنست که پوشیده بماند.
فکر کن ای مفضل در هوای صاف و هوای بارانی که چگونه پشت سر هم و بنوبت بر عالم می گذرند آنچنانکه صلاح در آنست چه اگر یکی از آنها دائمی باشد بر عالم فساد عالم در آن ایجاد می شود آیا ندیده ای که وقتی بارانها  پشت سر هم واقع شوند سبزیجات متعفن می شوند و گیاه فاسد می گردد و بدنهای حیوانات سست و هوا سرد می شود و اقسامی از مرضها و حادث می شود و جاده و راهها فاسد میگردد، و اگر صافی در هوا هم دائمی باشد زمین می خشکد و روئیدنی می سوزد و آب چشمه ها و جویبارها کم می گردد و این بضرر مردم است و خشکی بهوا غلبه می کند و اقسام دیگری از امراض ظاهر می شود اما اگر بطور متناوب بر عالم بیایند هوا معتدل و هر یکی مضرات دیگری را از بین می برد و چیزها صالح و دور از فساد می گردند.
و اگر کسی بگوید که چرا طوری نشده که در یکی از اینها مضرتی نباشد؟ باو گفته می شود این بخاطر آنست که انسان را آن مضرت بدرد آورد و مقداری آزارش دهد تا از معصیتها خودداری نموده و دست بکشد همچنان انسان وقتی بدنش مریض می شود به دوای تلخ و بدطعم محتاج می گردد تا طبعش مستقیم شود و آنچه فاسد شده از بدنش اصلاح گردد همچنین است وقتی طغیان کرد و مترف شد محتاج می شود بچیزی که او را بدرد آورد و ناراحتش کند تا خویشتن داری نموده و در عملهای بدش کوتاه آید و در آنچه حظ و رشد و کمال اوست تثبیتش کند.
و اگر پادشاهی از پادشاهان در میان اهل مملکتش ذنبه هایی از طلا و نقره را قسمت ناید آیا این پیش آنها چشمگیر نمی شود و نمود و صدا در میان آنها نمی کند؟ در حالیکه آن کجا و یک باران سیراب کننده کجا که بواسطه او شهرها آباد و در روئیدن حبوبات حرکتی می شود که بمراتب بیشتر از قنطارهای طلا و نقره است در تمام کشورها و اقلیمها آیا نمی بینی که چقدر بزرگ است نفع یک باران و چه عظیم است قدر و قیمت او در حالیکه مردم از آن غافلند و ای بسا از یکی حاجتی به تأخیر می افتد که ارزشی ندارد زبان ملامت و غضب باز می کند بجهت انتخاب چیز کم ارزشی بر چیزی که نفعش عظیم است این بخاطر جهلی است که به آخر و عاقبت نیکی که در او هست دارد و کمی معرفت به بزرگی نفع و عاید در باران.
تامل کن نزول باران را بر زمین و تدبیری که در آن بکار رفته زیرا باران سرازیر می شود از بالا تا بپوشاند هر چه زیر و بلند است از زمین و سیرابش کند چه اگر باران از بعضی اطراف می آمد هیچگاه بر جای بلند مسلط نمی شد در نتیجه زراعت در زمین کم می شد آیا ندیده ای که زراعتهای دست آبی و قناتی کمتر از زراعتهای دیمی است، پس بارانها آنها هستند که زمین را می پوشانند وای بسا می روید این همه بیابانهای واسع و دامنه و قله های کوهسارها که در نتیجه غله زیادی بهم می رسد و بواسطه باران است که زحمت آبیاری و آب رسانی کم می شود و آنچه در میان مردم در این خصوص از مشاجره و تظالم ایجاد می گردد تا جائیکه آب را مردم زوردار و قدرتمند می برد و مردم ضعیف محروم می گردد سپس چون مقدر شده که از بالا بسوی زمین فرود آید لذا قطره هائی مانند چلاندن دست اندازه گیری شده تا اینکه در زمین فرو رود و سیرابش کند و اگر ریزشش تند می شد تنها سطح زمین را خیس می کرد و در آن فرو نمی رفت از این گذشته خوشه های زراعت می شکست وقتی مصادف با آنها می شد بهمین جهات طوری مقدر شده آرام و نرم ببارد تا بروید حبه کاشته شده و زنده شود زمین و زراعت نوخاسته و در نزول باران مصالح دیگری است زیرا بدنها را نرم و کدورت هوا را از بین می برد و می شوید آنچه را که بر درخت و زرع می نشیند از درد مسمّی به یرقان و مانند اینها از منفعتها و اگر کسی بگوید آیا چنین نیست که گاها در بعضی از سالها ضرر عظیم از آن می رسد؟ چه بواسطه تندی بارش یا تگرگی که بواسطه آن حبوبات می شکند یا بخاری که در فضا تولید شده و از آن بسیاری از امراض حادث می گردد و آفاتی در  غلات بهم می رسد؟
جواب اینکه : بلی بعضا این گونه ضررها می شود به جهت صلاحی که برای انسانها هست و خودداری او از سوار شدن به معصیتها و مداومت در آن، فلذا منفعتی که در آن آفت به انسان می رسد از نظر صلاح دینش بمراتب ارجحیت دارد از ضرری که ای بسا به او در مالش می رسد.
نگاه کن ای مفضل به کوههای انباشته شده و از گل و سنگ بهم رسیده، مردم غافل تصور می کنند که چیز زیادی است که احتیاجی بوجود آنها نیست در حالیکه منفعتهای زیادی در آنها میباشد از جمله: برف روی آن می نشیند و در قله هایش می ماند برای کسی که احتیاج به آن پیدا می نماید و آنچه از آب برفها آب می شود چشمه های طبیعی را بجریان می اندازد که از اجتماع آنها نهرهای بزرگ تشکیل می گردد و در آن نهرها می روید اقسامی از نباتات و دواجات که مانند آنها در بیابانها نمی روید، و در کوهها غارها و لانه ها برای وحشیها از درندگان مخوف می باشد و از کوهها حصارها گرفته می شود و قلعه های محکم جهت تحفظ از دشمن  کنده می شود از آنها سنگهائی برای بناها و آسیابها و در آن کوهها پیدا می شود معدنهائی از جواهرات و در کوهها منافع و خاصیتهای دیگری است که بجز خداوندی که آنها را تقدیر کرده در سابق دانش خود کس دیگر نمی داند .
فکر کن ای مفضل در این معدنها و آنچه بیرون می آید از آنها از اقسام جواهرات مختلف مانند گچ و آهک و سنگ گچ و زرنیخ و مرده سنگ و قونیا و توتیا و جیوه و برنز و سرب و نقره و طلا و زبرجد و یاقوت و زمرد و اقسام سنگهای قیمتی و همچنین آنچه خارج می شود از آن و یاقوت و زمرد و اقسام سنگهای قیمتی و همچنین آنچه خارج می شود از آن قیر و مومیا و کبریت و نفت و غیر از اینها چیزهائیکه مردم در حوائج خود بکار می برند. بنابراین آیا برای صاحب عقلی مخفی می ماند که اینهمه معدنها چیزهائیست که برای انسانها ذخیره شده در زمین تا آنها را بیرون بیاورند و در مواقع احتیاج از آنها استفاده نمایند؟
و بعد اینکه حیله مردم در ساختن آنچه می خواهند بسازند کوتاه شده با حرص و زحمتی که در این راه بخود هموار می کنند زیرا اگر به این دانش دست می یافتند بالاخره در عالم پخش می شد و منتشر می گشت و طلا و نقره زیاد می شد و در نتیجه پیش مردم از ارزش خود می افتاد و باطل می شد انتفاع از آنها در معاملات و داد و ستدها و هیچگاه سلطان بطرف اموال کشیده نمی شد و کسی آنها را برای آیندگانش ذخیره نمی کرد، با اینهمه انسانها اعطا شده اند صنعت شبیه به برنز و شیشه از سنگریزه و ساختن نقره از سرب و ساختن طلا از نقره و امثال اینها که در آن مضرتی نیست، نگاه کن که چگونه داده شده اند از خواسته هاشان آنچه در آن ضرری نیست و داده نشده اند آنچه در آن به آنها ضرری می رسد اگر به آن خواسته برسند، و هر کس فرو رود و پیشروی کند در معدنها می رسد بوادی عظیمی که در آن آب انبوه بشدت جاری است و ته آن آب ناپیدا می باشد و کسی نمیتواند از آن آب بگذرد و از پشت آن آب امثال کوههای نقره می باشد.
اینجا است که باید تفکر کنی از تدبیر خالق حکیم زیرا او می خواهد جل جلاله قدرت خود و سعه خزینه های خود را بر بندگانش نشان دهد تا بدانند که او اگر بخواهد که مانند کوهها نقره به آنها بدهد می تواند لکن برای آنان در این صلاحی نیست زیرا اگر چنین باشد رخ می دهد در آن آنچه یاد کردیم از سقوط این جوهر در پیش مردم و کم بودن استفاده شان از آن می توانی این معنی را در این ملاحظه کنی که گاها در ساخته های مردم چیزی خوب و نفیسی پیدا می شود از قبیل ظرفها و اثاثها مادامی که نایاب و کم است آن چیز پرقیمت و باارزش است اما تا زیاد شود و در دست مردم فراوان باشد پیش آنان سقوط می کند و قیمتش کم، و ارزش چیزها در نایابی آنها است.
فکر کن ای مفضل در این نبات و گیاه و آنچه در آنست از بهره ها، چه ثمره برای غذا و کاهها جهت علف حیوان و هیزم جهت آتش افروزی و چوب و تخته برای هر چیزی از انواع نجاری و غیرنجاری و پوسته درخت و برگ و اصل وریشه و کتیرا جهت اقسام منفعتها .
آیا چه فکر می کنی اگر ثمره ها را در روی زمین می یافتیم بدون اینکه در درخت باشد در شاخه هائیکه آنها را در بردارد چه می شد و چقدر اخلال در معیشت ما پیدا می شد؟ چه اگر غذا موجود بود اما منافع عایده از چوب و تخته و هیزم و کاه و سایر چیزهائیکه شمردیم که موقعیتش بسیار عظیم است از بین می رفت و نبود از اینها گذشته در روئیدنیها و گیاهان سبز حسن منظریست که چشم از تماشایش لذت می برد لذتی که مقابله نمی کند با آن هیچ لذتی که در مناظر و ملاهی دیگر عالم است.
فکر کن ای مفضل در این حاصلی که در زراعت گذاشته شده که از یک دانه صد دانه و زیادتر و کمتر چه می شود که از یک دانه فقط یک دانه بعمل بیاید پس چرا اینهمه ثمر می دهد جز اینکه در غله وسعتی باشد برای آنکه قسمتی از آن در زمین کاشته می شود و قسمتی هم جهت قوت و معیشت کشاورزان تا موقع دوباره رسیدن زراعت در آینده آیا نمی بینی که اگر پادشاهی بخواهد شهری از شهرها را آباد کند راه آن هم اینست که به اهلش بدهد آنمقداری که در زمین بکارند و آنچه را که تا رسیدن محصول قوت و معیشت خود قرار دهند.
نگاه کن که چگونه می یابی مثال را در آنچه گذشت از تدبیر حکیم در زراعت که ثمر می دهد چنین ثمر فراوانی که هم برای قوت کفایت کند و هم برای زراعت و همچنین است درخت و گیاه و نخل که این چنین رشد می کنند و فراوان می شوند بنابراین می بینی اصل یک درخت را که در اطرافش جوانه هائی فراوان رشد کرده و احاطه میکنند آیا چرا چنین شده جز اینکه باشد در آن آنچه مردم از آنها می برند و در احتیاجات خود بکار می برند و آنچه رد می شوند در زمین کاشته می گردد پس اگر اصل درخت همچنان تنها می ماند و هیچ جوانه در دورش نمی زد و زیاد نمی شد هیچگاه ممکن نبود که از آن ببرند و در حوائج بکار برند و نه می شد که از آن دوباره در کاشتن استفاده کنند، گذشته از این اگر آفتی به آن می رسید و اصلش هم قطع میشد دیگر جانشین نداشت.
تأمل کن روئیدن این حبه ها را از عدس و ماش و باقلا و امثال اینها می بینی که آنها خارج می شوند در ظرفهائی مثل همیان تا اینکه حبه را حفظ کند از آفات تا موقعی که حبه سفت و محکم گردد همچنان که مشیمه برای جنین بهمین معنی می باشد و اما گندم و مشابه آن خارج می شود در میان پوستهای سختی که طبقه رویهم قرار گرفته اند که بر سر آنها از سنبل بمانند نیزه قرار گرفته تا اینکه پرنده ها را از آن مانع شوند و حبوبات بر کشاورز فراوان باقی ماند، اگر کسی بگوید مگرنه چنین است که پرنده از گندم و حبوبات می خورند؟ به او گفته می شود بلی بناهم بر این است زیرا پرنده هم مخلوقی از مخلوقات خدا است و خداوند برای او هم در آنچه در زمین می روید حظی گذاشته لکن حبوبات با این حجابها حفظ می شوند تا اینکه پرنده به همه آنها دسترسی نداشته باشند تا با آن بازی کند و فساد نماید فساد فاحشی زیرا پرنده اگر به دانه های بی مانع برسد به جای آن می افتد جائیکه از بین می برد و آنقدر می خورد که تخمه کرده و می میرد و کشاورز هم دست خالی می ماند بهمین جهت بر حبوبات پیرهنها و حجابها قرار داده شده تا آنها را حفظ کند و پرنده هم از آن بکمی برسد و قوت خود نماید و اکثرا برای انسان بماند زیرا اوست که اولویت دارد و درباره حبوبات زحمت کشیده و صحرا دیده است و بالاخره آنچه انسان به آن احتیاج دارد بیشتر از آنست که پرنده به آن محتاج است .
تأمل کن حکمتی را که در آفرینش درخت و نباتات بکار رفته است چه آنها که دائم به غذا احتیاج دارند مانند احتیاج حیوانات و دهانی هم مثل دهنهای حیوانات ندارند و حرکتی هم که بجنبد و بسوی غذایشان بروند ندارند لذا بنهایش در زمین فرو رفته تا از زمین غذا بگیرد و برساند به شاخه ها و آنچه در شاخه ها است از برگ و میوه ها بنابراین زمین به آنها مانند مادر است که تربیتشان می کند و بنهایش که مانند دهانها است زمین را بدهان می گیرد تا از زمین غذا دریافت نماید همچنانکه اصناف حیوان از مادرنشان غذا می گیرند و می مکند آیا ندیده ای ستونهای خیمه ها را که چگونه به طنابهای از همه جانب بسته شده تا اینکه عمود مستقیم بایستند و به این طرف و آنطرف متمایل نباشد همچنین می یابی نباتات را که برای آنها هم ریشه هائیست در زمین پهن شده و بهر طرف کشیده شده اند و او را نگهداشته اند و اگر چنین نبود چگونه می شد که نخل به آن درازی و درختهای بزرگ و تنومند ثابت بایستند در وزش بادهای شدید بنابراین نگاه کن حکمت خقلت را که چگونه بر حکمت صنایع سبقت دارد در واقع آن چاره ای که اهل صنعت در ثبات خیمه ها و سراپرده ها بکار می برند در خلقت شجر پیشی گرفته زیرا خلقت درخت پیش از صنعت خیمه ها است مگر نمی بینی که چوبها و ستونهایش از درخت است پس صنعت از خلقت گرفته شده است.
ای مفضل تأمل کن در خلقت برگ خواهی دید در او بمانند رگهائی که در آن منتشر شده همه جا میان آنها نسبتا رگ کلفت تر است که در طول و عرض برگ کشیده شده و از آنها باریک تر است که دور و بر رگهای غلیظ می باشد که بافته شده خیلی محکم و غیرقابل انحلال چه اگر برگ از آنچیزها بود که با دست درست می شود مثل صنعت بشر هیچگاه فارغ نمی شد از درست کردن برگ تنها یک درخت در یک سال تمام و محتاج می شد به آلتها و حرکتها و علاج و کلام ولی طوری شده که در طول چند روز از بهار همه آنها درست می شود آنقدر که کوهها و دشتها و بیابانها را پر می کند بدون حرکت و کلام جز باراده نافذ در هر چیز و فرمان اجراء شده، بشناس با اینهمه علت این رگهای نازک را، آنها قرار شده در تمام برگ پهن شود تا سیرابش نماید و آب  را به آن برساند بمانند رگهای منتشرشده در بدن بجهت رساندن غذا بهر جزء جزء بدن و در رگهای غلیظ معنای دیگری هم هست و آن اینکه آنها برگ را نگهداری می کنند با سفتی و سختی که دارند تا برگ درهم پیچیده نشود و خرد نگردد لذا می بینی یک برگ را بمانند برگهای درست شده از پارچه ها که در آن چوبهائی بکار رفته که در طول و عرضش کشیده شده تا همدیگر را نگهدارند و مضطرب نشوند اینجاست که صناعت بشر خلقت را حکایت می کند اگرچه حقیقتاً آن را درک نمی نماید.
فکر کن در این تفته و هسته و در علت آن چه آن در اندرون میوه گذاشته شده تا قائم مقام کاشتن نهال باشد اگر وقتی مانعی برای کاشتن آن بهم برسد همچنانکه چیز ارزش دار که خیلی مورد احتیاج است در جایی حفظ می شود که هر چه به آنها که در جاهای دیگر است حادثه رخ دهد در محل دیگر پیدا شود از این گذشته آنها با سختی خود سستی و لطافت میوه را حفظ می کنند چه اگر هسته نبود میوه له می شد و از آن پاشیده می گشت و زود فاسد می شد و بعضی از آنها غذائیت دارد و خورده خورده می شود و روغنش استخراج می گردد و در اقسام مصلحتها استعمال می شود، برایت روشن شد محل حاجت از هسته و تنته .
فکر کن الان در این چیزی که بالای هسته از خرمای تازه است و بالای تنته از انگور و در علت آن و چرا باین هیئت در می آید در حالیکه ممکن بود بجای آن چیزی باشد که قابل خوردن نشود مثل چیزی که در سرو و چنار و مانند آنها می روید، پس چرا در بالای آن این خوردنیهای لذیذ بیرون می آید جز اینکه انسان از آن برخوردار شود ؟
فکر کن در تدبیرهائیکه درباره درخت بکار رفته خواهی دید که در هر سال یکمرتبه می میرد و حرارت غریزیه در تنه اش محبوس می شود و مواد میوه ها در آن متولد می گردد، سپس زنده شده و شکوفا می گردد و این میوه ها را بتو می آورد یکی پس از دیگری همچنانکه دیده ای انواع پختنی ها را که با دست درست می شود به اقسام مختلف یکی پس از دیگری، شاخه ها را می بینی که از درخت میوه را بتو تقدیم می کند بمانند اینکه با دست آن را بتو می دهد و گیاهان خوشبو را می بینی که روی ساقه خود را بتو عرضه می کند مثل اینک خود بسویت می آیند، حالا : این تدبیر از کیست جز از مقدر حکیم و علت این چیست؟ جز اینکه انسان باین میوه ها و ریاحین تنوع و تفکه نماید؟ و تعجب از کسانیست که بجای شکرگذاری از این نعمتها منکردهندۀ این نعمت می شوند.
عبرت گیر از خلقت انار و آنچه می بینی در آن از اثر  عمد و تدبیر زیرا می بینی در آن بمانند تپه هائی از پیه انباشته شده در اطرافش و حبه ها را که چیده شده مانند آنچه با دست چیده می شود و می بینی حبه ها را که قسمت قسمت شده و هر قسمت از آن به لفافه پیچیده لفافه ای که بطور شگفت آور و لطیف بافته شده است و پوستش را که همه را در بر می گیرد، آیا در این صنعت تدبیر که را است که جایز نشده که اندرون انار تنها حبه باشد و این بجهت اینست که حبه ها بعضی بعض دیگر را نگهداری نمی کند و این شخم(پیه) گذاشته شده تا حبه را پرورش دهد و تغذیه اش کند آیا نمی بینی که ریشۀ حبه در پیه فرو رفته است و با این لفافه ها پیچیده شده تا نگهداری کند و مضطرب نشود و بالای همه پوشانده است با پوششی محکم و نگهدارنده تا از آفتاب نگهداریش کند، و این جمله کم است از سخن زیاد در وصف انار و درآن حرف زیاد است برای کسی که بخواهد زیاد صحبت کند و درباره اش سخنوری نماید لکن در این مقدار که گفتم در دلالت و اعتبار کافی می باشد.
فکر کن این مفضل درباره میوه این بوته های ضعیف که این چنین میوه های سنگین از قبیل کدو، خیار، خربزه دارد و آنچه از حکمت و تدبیر در آن بکار رفته زیرا موقعی که مقدر شده این چنین میوه ها را بدهد قرار شده که بوته اش در زمین بخوابد چه اگر ایستاده باشد بمانند ایستادن سنبل ها یا مثل ایستادن درخت هیچگاه نمی توانست این میوه های سنگین را بردارد و بطور مسلم پیش از رسیدن میوه و کامل شدنش می شکست .
نگاه کن که چگونه در روی زمین دراز کشیده تا میوه هایش بر زمین قرار گیرد و زمین آنها را حمل نماید بنابراین بوته کدو و خیار را می بینی که بر زمین پهن شده و میوه هایش بر زمین پخش گردیده و در اطراف آن، بمانند گربه که روی زمین خوابیده در حالیکه بچه هایش دورش را گرفته اند تا از آن شیر بخورند .
نگاه کن میوه ها را که چگونه در وقت مناسب و مشابه می رسند در شدت گرمای تابستان و هوای داغ مردم با شوق و ولع آن را می گیرند و استفاده می کنند و اگر در زمستان می رسید مسلما با کراهت مردم روبرو می شد و از خوردن آن خودداری می کردند بعلاوه اینکه در آنها برای بدنها ضرر بود.
آیا نمی بینی که گاها از خیار در زمستان می رسد و مردم به خوردنش رغبت نمی کنند مگر افراد هوسی که حتی از خوردن چیزهای مضر هم خودداری نمی کنند و نتیجتاً برایش ناگواری می شود .
فکر کن ای مفضل در نخل چه در آن اناث است احتیاج به تلقیح دارد لذا در آن ذکور هم شده تا لقاح بعمل آید بنابراین ذکر در نخل بمنزله ذکور در حیوان است که اناث را تلقیح می کند تا حامله شود و نخل حامله نمی شود، در خلقت تیر نخل تأمل کن که چگونه است ؟ خواهی دید مثل بافته شده بدون نخ قسمتی در طول مثل تار و قسمتی بعرض مثل پود عینا مثل آنچه با دست بافته می شود و این بخاطر آنست که محکم و سفت شود تا نشکند بواسطه خوشه های سنگین خرما و وزیدن بادهای سخت در آن گونه در روی زمین دراز کشیده تا میوه هایش بر زمین قرار گیرد و زمین آنها را حمل نماید بنابراین بوته کدو و خیار را می بینی که بر زمین پهن شده و میوه هایشت بر زمین پخش گردیده و در اطراف آن، بمانند گربه که روی زمین خوابیده در حالیکه بچه هایشت دورش را گرفته اند تا از آن شیر بخورند .
نگاه کن میوه ها را که چگونه در وقت مناسب و مشابه می رسند در شدت گرمای تابستان و هوای داغ مردم با شوق و ولعغ آن را می گیرند و استفاده می کنند و اگر در زمستان می رسید مسلما با کراهت مردم روبرو می شد و از خوردن آن خودداری می کردند بعلاوه اینکه در آنها برای بدنها ضرر بود.
آیا نمی بینی که گاها از خیار در زمستان می رسد و مردم به خوردنش رغبت نمی کنند مگر افراد هوسی که حتی از خوردن چیزهای مضر هم خودداری نمی کنند و نتیجتاً برایش ناگواری می شود .
فکر کن این مفضل در نخل چه در آن اناث است احتیاج به تلقیح دارد لذا در آن ذکور هم شده تا لقاح بعمل آید بنابراین ذکر در نخل بمنزله ذکور در حیوان است که اناث را تلقیح می کند تا حامله شود و نخل حامله نمی شود، در خلقت تیر نخل تأمل کن که چگونه است ؟ خواهی دید مثل بافته شده بدون نخ قسمتی در طول مثل تار و قسمتی بعرض مثل پود عینا مثل آنچه با دست بافته می شود و این بخاطر آنست که محکم و سفت شود تا نشکند بواسطه خوشه های سنگین خرما و وزیدن بادهای سخت در آن موقعی که نخل می شود و نیز آماده شود برای سقفها و پل و غیر از اینها در چیزهائیکه بکار گرفته می شود موقعی که تیر می شود و همچنین است تخته ها خواهی دید مثل بافته شده بعضی در بعضی فرو رفته بطول و عرض عینا مانند تداخل اجزاء تار و وپود مع ذلک در آن استحکامی است تا اینکه صلاحیت داشته باشد برای آلاتی که از آن بکار گرفته می شود چه اگر آن مثل سنگ خشک می شد نمی شد که در سقفها یا در جاهای دیگر که تخته در آنها بکار می رود بکار رود مانند درب ها و تخت ها و صندوق ها و مانند اینها .
و از بزرگترین مصلحتها در تخته اینست که روی آب می ماند و در آب فرو نمی رود همه این را می دانند ولی همه سر بزرگ این را نمی دانند چه اگر این حالت در او نبود چگونه می شد این کشیتها و ظرفهایی که بارهایی مانند کوه را حمل می کنند و از کجا مردم این توفیق را پیدا می کردند که با خرج کم مال التجاره را از شهری بشهر دیگر حمل نمایند در غیر اینصورت مسلما خرجش زیاد می شد بطوریکه چیزهائیکه مردم باو احتیاج داشتند در شهرها ناپیدا می شد یا مشکل بدست می آمد.
در این دواجات و اصل و ریشه های آن فکر کن و در آنچه مخصوص شده هر یک از آنها بعملی در بعضی از دردها، این یکی در مفصل فرو می رود و فضول غلیظ را بیرون می کشد مانند شاهتره و این مره سودا را بیرون می آورد مانند افتیمون، و این بادها را از بین می برد مانند سکبیج(کتیرای مخصوص است از لغت نامه دهخدا) و این ورمها را آب می کند و مانند اینها از کارهای داوجات آیا کیست که این قوه ها را در آنها گذاشته جز کسیکه آفریده است آنها را برای منفعت و کی مردم را به آنها آگاهانید جز آنکسی که آن نفع را در آنها گذاشته و کی و کجا می توان واقف شد به این منفعتها در آن گیاهان بواسطه عرض و اتفاق همچنان که گویندگان می گویند.
و حالا درباره انسان اغماض بشود که او بواسطه ذهن و لطیف فکر و تجره اش متوجه این منافع شده آیا حیوانات چطور؟ حیوانات چگونه آگاه به خواص آنها شده اند که بعضی از درندگان جراحتش را مداوا می کند اگر حاجتی باو برد با بعضی از دواهای گیاهی خوب می شود و بعضی از پرندگان با آب دریا تنقیه می کند که فضولات در او حبس شود و سلامت خود را باز می یابد و امثال اینها زیاد است .
و شاید تو شک بیاوری در این نباتاتی که در بیابانها می روید در جاهائیکه انس و انیسی در آنجا وجود ندارد و خیال کنی که آنها چیز زاید و بیفائده ایست و حاجتی به آنها نیست . در صورتیکه چنین نیست بلکه آنها طعام این وحشیها است و دانه هایش هم غذای پرندگان و شاخه هایش نیز هیزم است که مردم بکار می برند و در آنها غیر از اینها خواصی است که با آن بدنها معالجه می شود و چیزهائیست که پوستها با آن دباغی می گردد و چیزهائی که اشیاء با آن رنگ آمیزی می شود و مانند اینها از مصلحتها .
ایا نمی دانید که کم ارزش ترین و حقیرترین گیاه بردی است و آنچه به آن شبیه است در سستی در صورتیکه آنهم با حقارتش منفعتها دارد از جمله درست کردن کاغذ بواسطه آنست که پادشاهان و غیرپادشاهان به او احتیاج دارند و از آن حصیرها درست می کنند که همه مردم آن را بکار می برند و از آن غلافها درست می شود که ظرفها را نگهداری می کند و در لابلای ظرفها در صندوقها می گذارند که نشکند و معیوب نشود وامثال این از منافع .
بنابراین عبرت گیر از اقسام منفعتها در مخلوق کوچک و بزرگ و در آنچه برای او قیمتی است و در آنچه اصلا قیمتی ندارد و از این پست تر  فضولات آدمی زاد است که در آن بی ارزشی با نجاست جمع شده که موقعیتش در زراعت و صیفی کاری و سبزیجات جامع ترین موقعیت است که هیچ چیز با آن برابری نمی کند بطوری که هر نوع سبزی خوب رشد نمی کند و صالح نمی گردد مگر با زبل و کودی که مردم از آن نفرت دارند و خوششان نمی آید که به او نزدیک شوند.
بدانکه منزلت چیزی تنها بحسب قیمتش نیست بلکه دو قیمت داریم در دو بازار که با هم مختلف است و ای بسا چیز کم ارزش است در بازار تجارت، گرانبها است در بازار علم بنابراین کوچک مشمار عبرتی را که از چیز حقیر و کم قیمت بدست می آید و اگر طالبان کیمیا بدانند که در عذره چی هست مسلما آن را بعالیترین قیمتها می خرند و در آن غلو می کنند 

مطالب مرتبط

    [تعداد رای های دریافتی :1
    [امتیاز مطلب :9 از 10]
    شما نیز به این مطلب امتیاز دهید :
    تنظیمات
    این پرونده را به اشتراک بگذارید :
    Facebook Twitter Google LinkedIn

    یادداشت کاربران
    درج یک یادداشت :
    نام کاربری :
    پست الکترونیکی :
    وب :
    یادداشت :
    کد امنیتی :
    3 + 8 = ?

    عناوین اصلی سایت

    حدیث روز

  1. حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله): : حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله):
    الصَّلاة مِعرَاجُ المُؤمِن
    نماز، معراج مؤمن است.
  2. تمامی حقوق این سایت متعلق به وب سایت اطلاع رسانی آیت الله سید جواد فاطمی تبریزی می باشد .
    طراحی سایت در : هونیاک